اقتصاددانان بازار آزاد کجای راه را اشتباه میروند؟
نویسنده: شلدون ریچمن
رکودی این چنین معمولا به غلبه سیاست بر اقتصاد منجر میشود. این مساله چیز جدیدی نیست اما مدافعان بازار آزاد باید از آن درسهایی را بیاموزند و استراتژی خود را بر اساس آن تنظیم کنند. سیاستمدارانی که دولت را اداره و تصور میکنند حاکم کشور هستند، از شکلگرفتن این اندیشه بیم دارندکه «مردم تصور کنند آنها هیچ کاری برای اقتصاد نکردهاند.»
چنان که وال استریت ژورنال با چنین عبارتهایی به این محرکها اشاره میکند: «سرعت واشنگتن برای اجرای طرح محرک اقتصادی با صدای طبل اخبار بد اقتصادی هماهنگ است. این طرح در پشت صحنه با محرکهای قدرتمند دیگر روغنکاری میشود. دموکراتهای کنگره باید اثبات کنند توانایی مدیریت قفلشدن اقتصاد را دارند. قانونگذاران جمهوریخواه که به دنبال انتخاب مجدد خود هستند، میخواهند نشان دهند که نسبت به پریشانیهای اقتصادی رایدهندگان حساسیت دارند. کاخ سفید نیز نمیخواهد رکود اقتصادی به میراثش تبدیل شود.»
سلیم خلیلی مدرس و مشاور حوزه کسب و کار و برگزار کننده دوره های MBA و DBA با مجوز وزارت علوم و همکاری دانشگاه های داخلی و خارجی، این مطلب را برای شما انتخاب کرده است
در تمام دنیا منافع سیاسی به صفآرایی در برابر مفهوم اقتصادی خوب میانجامد. البته سیاستمداران میتوانند از این شائبه بگریزند، زیرا بسیاری از مردم از نظر اقتصادی بیسواد هستند. چنین است که ما به سیاست اقتصادی میرسیم. امری که اکنون اتفاق میافتد.
همانطور که اقتصاددانان بازار آزاد متوجه شدهاند، دولت نمیتواند آنچه را که ما به اشتباه اقتصاد مینامیم، به صورت مثبتی تحریک کند. اقتصاد ماشین نیست بلکه متشکل از مردمی است که با اموال خود در معاملات مشارکت میکنند. همه دولتها میتوانند این کار را (تحریک اقتصادی) با انحراف جریان نقدینگی انجام دهند. برای اینکه برخی از مردم بیشتر خرج کنند باید کاری کرد که برخی دیگر از مردم کمتر خرج کنند. سیاستمداران به طور ضمنی بیان میکنند که آنها میدانند چه کسانی باید بیشتر و چه کسانی باید کمتر خرج کنند. جدای از بیعدالتی آشکار این موضوع، آنها به سادگی نمیتوانند میان این دو گروه تفکیک قائل شوند.
وقتی اقتصاددانان ناتوان میشوند
همانطور که گفتیم دولت نمیتواند به صورت مثبتی اقتصاد را تحریک اما میتواند فعالیت مولد را تشویق کند. چگونه؟ با تنبیه نکردن آن میتواند به تشویق فعالیت مولد کمک کند. این استدلالی است که اقتصاددانان بازار آزاد نمیتوانند نزد انظار عمومی از آن به خوبی دفاع کنند. آنچه بیشتر مورد تاکید این اقتصاددانان است در این چهار جمله خلاصه میشود: «اقتصاد اساسا سالم است. بحرانهای اقتصادی لزوما برای تصحیح اشتباهات هستند. بنابراین فقط اجازه دهید اقتصاد با مشکلات شایع خودش فعالیت کند. ضروری است دولت هیچ کاری انجام ندهد.»
این پیامها باید طرفداران آزادیهای فردی را ناراحت کند. زیرا تلویحا نشان میدهد امروزه بازار به اندازهای که به آن نیاز است، آزاد است. برای نمونه چندین سال قبل رسانههای خبری اعلام کردند قیمت بنزین نسبت به گذشته بسیار بالا است. در واقع زمانی که تورم کنترل میشد قیمتها به این میزان بالا نبود. اقتصاددانان تصور کردند باید از آبروی بازار آزاد در برابر این انتقادها دفاع کنند. به راستی باید چه استدلالی طرح کنیم زمانی که قیمت هفته بعد بنزین نسبت به گذشته افزایش چشمگیری داشته باشد و گروههای ضد بازار، بازار آزاد را مقصر بدانند؟ من میدانم که باید چه بگویم: این چه بازار آزادی است؟ (با وجود یارانهها و مقررات تنظیمی آیا میتواند بازار آزاد وجود داشته باشد؟)
این حالت تدافعی میتواند بار دیگر زمانی دیده شود که یک سیاستمدار چپگرا مدعی میشود فاصله میان ثروتمند و فقیر افزایش یافته یا پویایی درآمد متوقف شده است. جدای از صحت این ادعاها، آزادیخواهان نباید واکنش نشان دهند. انتقادها ممکن است بازار آزاد را نشانه رود اما من تاکید میکنم ما بازار آزادی نداریم.
به طور مشابه اگر فعالیت اقتصادی کند شود نمیتوان بازار آزاد را مقصر دانست. آنچه ما داریم و برای مدت زمان زیادی داشتهایم، یکپارچهگرایی است. نظام فردگرایی به وسیله اعطای امتیازات دولتی ضربه میخورد. امتیازاتی که برای نزدیکان دولتی به منظور ثروتمندکردن کسبوکار آنها در نظر گرفته میشود. این نظام از راههای گوناگونی حفظ میشود: از طریق مالیاتستانی، اعطای یارانهها، وضع مقررات کارتلگونه، حمایت از مالکیت فکری، محدودیتهای تجارتی، تبانی بانکهای دولتی، صنایع نظامی، محدودیتهای بازار کار و… در نتیجه مردم میتوانند به هزینه قربانیان دولت، ثروتمند شوند. حتی افرادی که از طریق بازار خوشبخت میشدند واقعا از طریق مداخله دولت مانند یارانههای انتقالی و استفاده عمومی از اموال خصوصی به قربانیان دولت تبدیل شدهاند. ثروت میتواند از راههای مختلفی مانند خدمات درمانی و رفاهی انتقال یابد. برخی از این روشها کاملا کماهمیت جلوه میکنند اما بیشتر این انتقالها مهم و پرهزینه هستند.
چشمپوشی از واقعیتها
اقتصاددانان بازار آزاد این را میدانند اما به نظر میرسد آنها اغلب آن را فراموش میکنند. مانند اینکه آنها از بنگاههای اقتصادی (مانند شرکتهای نفتی و داروسازی) در اقتصاد یکپارچهگرای امروزی دفاع میکنند. این اقتصاددانان ناقل این پیام هستند از آنجا که در بازار آزاد مردم و شرکتها فقط از طریق مصرفکنندگان ثروتمند و بزرگ میشوند بنابراین هر فردی که امروزه ثروتمند میشود و هر شرکتی که امروزه بزرگ میشود این راه را برگزیده است. نقص این استدلال آشکار است.
با توجه به ماهیت یکپارچهگرای اقتصاد، اشتباه و از نظر استراتژیکی نابخردانه است بگوییم دولت هنگام بحران اقتصادی یا زمانی که احیای اقتصادی کند است، نباید کاری انجام دهد. دولت باید کارهای زیادی انجام دهد و البته کارهای زیادی را نیز نباید انجام دهد. طرفداران آزادی باید با جزئیات به این پرسش پاسخ دهند که چطور امتیازات دولتی به مردمی که رابطه سیاسی ندارند، آسیب میزند. در مقابل، زمانی که یک اقتصاددان مدافع بازار آزاد اظهار میکند اقتصاد فعلی خودتنظیم است، وی به مدافع وضع راکد موجود تبدیل میشود و به جرگه قربانیان دولت بازمیگردد.
فلسفه آزادگرایی نظریهای افراطی است که به جای آنکه بدبینی پانگلویی داشته باشد یا افسانهای جلوه کند، به آینده مینگرد. هر زمان که ما از فرصت ایجاد این فلسفه صرفنظر کنیم، همپیمانان بالقوه تیرهبختی که آزادیگرایی دغدغه آنها است را از دست میدهیم. بله استانداردهای زندگی برای دههها ارتقا یافته است و وضعیت فقرا در ایالات متحده آمریکا همانند گذشته نیست. این امر فقط نشان میدهد که حتی یک بازار مختلشده به وسیله امتیازات دولتی نیز میتواند ثروت خیرهکنندهای تولید کند. اما برای اینکه این وضعیت قانعکننده شود، علاقهمندیم آزادی و عدالت را با شوربا معاوضه کنیم.
خردمندانهترین عبارتهای فردریش آگوست فونهایک در کتاب «روشنفکران و سوسیالیسم» است زمانی که اظهار میدارد: «آنچه ما نداریم آرمانشهر لیبرال است برنامهای که به نظر میرسد نه دفاع صرف است از چیزهایی که وجود دارند نه رقیقکردن شکلی از سوسیالیسم. بلکه لیبرالیسم افراطی که از آسیبپذیریهای توانایی خود غافل نیست. لیبرالیسمی که خیلی عملی به نظر نمیرسد و به آنچه امروزه از نظر سیاسی ممکن است نیز منحصر نمیشود… آنها که منحصرا درگیر نظریهای عملی شدهاند دریافتهاند که اجرای لیبرالیسم افراطی حتی از نظر سیاسی ناممکن شده است. زیرا نتیجه آن، تغییر عقیده عمومی است به اینکه آنها هیچ راهکاری برای اقتصاد ندارند. مگر اینکه ما بتوانیم بنیانهای فلسفی یک جامعه آزاد را بار دیگر به مساله زنده روشنفکران تبدیل کنیم و اجرای آن، تکلیفی است که نبوغ و تصور اندیشههای روحبخش ما را به چالش میطلبد. در واقع آزادی چشماندازی تاریک دارد. اما اگر ما بتوانیم این باور را بازیابی کنیم که نشانه لیبرالیسم در بهترین شرایط خود بوده است در نبرد شکست نمیخوریم.»
هایک شصت سال پیش این عبارتها را نگاشت. اما آنچنانکه علاقهمند بودیم، پیشرفتی در اندیشه خود نداشتهایم.
مترجم: متین پدرام*
با خدمات آموزشی و مشاوره ای ما بیشتر آشنا شوید:
دوره تخصصی 2 هفته ای مهارت های کسب و کار در کشور انگلیس SLS Specialist Language Services
دوره عالی مدیریت کسب و کار DBA Doctor of Business Administration