اقتصاد امروزي؛ روشها و كاربردها
سلیم خلیلی مشاور مدیریت و مدرس در حوزه های بازاریابی و فروش، مذاکره، زبان بدن، منابع انسانی، عارضه یابی سازمان، مدیریت استراتژیک، مدیریت برند و … این مطلب را برای شما انتخاب کرده است
«به چه تعداد اقتصاددان نياز است تا يک لامپ روشنايي تعويض شود؟ پاسخ: حتي به يک نفر هم نياز نيست. اگر به لامپ روشنايي جديد نياز باشد، بازار خودش به فکر بوده و اين کار را انجام ميدهد.» تعداد اين نوع لطيفههاي تکراري و کليشهاي درباره اقتصاددانها به دهها عدد ميرسد. لطيفههايي که از يک خط شروع ميشود («اقتصاددانها نه رکود از پنج رکود گذشته را پيشبيني کردند») تا کلمات قصاري که از جنبه عقلي نوع بازي با الفاظ است («علم اقتصاد تنها رشتهاي است که به دو دانشمند آن جايزه نوبل داده ميشود چون که آنها به نتايج صد و هشتاد درجه متفاوتي رسيدند.») با اين حال همه اين لطيفهها همچون نورافکني در تصور عمومي از آنچه علم اقتصاد واقعا مظهر آن است تابانده ميشود. غالبا اقتصاددانان را به گونهاي نشان ميدهند که از واقعيت جدا افتادهاند و به عمد مبهم و در لفافه سخن ميگويند، دلباخته بازارها هستند و ذهن خود را انباشته از مدلها و نمودارها کردهاند. انتقاد از علم اقتصاد عمري به درازاي خود رشته اقتصاد دارد. در قرن نوزدهم بود که توماس کارلايل اين حرفه را
«علم ملالآور» توصيف کرد، يک ويژگي که تا امروز هم گرفتارش بوده است. آن طور که اين گفته ادامه ميدهد اقتصاددانان قيمت هر چيزي را دانسته؛ اما ارزش هيچ چيز را نميدانند. دانشمندان بيرون از اين حرفه حتي اقتصاد را به «امپرياليسم» متهم ميکنند، چون که ما اقتصاددانها عادت کردهايم به هر حوزه بيگانه براي ما از زندگي خانوادگي و خوشبختي تا تندرستي سرک بکشيم. در گذشته شايد تا حدودي مستحق چنين انتقاداتي بودهايم، اما طي دو دهه گذشته، علم اقتصاد دستخوش دگرگوني هيجانانگيزي شده است. اين حرفه به مردم و مسائل آنها نزديکتر شده است. هرچه که زمان ميگذرد شکاف اغلب مورد انتقاد بين علم اقتصاد و «زندگي واقعي» ترميم ميشود. دادههاي واقعي به جاي باورهاي جزمي، فصل مشترک علم اقتصاد مدرن است. موتور حرکت براي چنين تحولي، کشف و استفاده از دو روش علمي جديد بود: نظريه بازي و همتاي تجربي آن، اقتصاد آزمايشگاهي. هر دو حوزه پژوهشي باعث شدند تا مشترکا انقلابي در علم اقتصاد و نگاه طرفداران آن به رفتار انساني بوجود آيد. اين دو شاخه همزمان ابزارهايي در اختيار اقتصاددانان گذاشتند که آنها را قادر ساخت تا نه بيشباهت با مهندسان طراح، نهادهاي اثر بخشتري بسازند و تصميمات بهتري بگيرند. نظريه بازيها يک ابزار دقيق رياضي براي تحليل تعاملات راهبردي معين است. تا پيش از «اختراع» نظريه بازي در اواسط سده گذشته توسط جان فون نيومن، اسکار مورگنشترن و جان نش، نظريه اقتصادي به صورت سنتي فرض ميکرد که تعداد زيادي بازيگر فعال در بازار وجود دارد که واکنش هر کدام از آنها به اقدامهاي ديگر بازيگران اساسا قابلچشم پوشيدن است. اين روش شايد سادهسازي پذيرفتني براي خريد مثلا يک بطري شير در فروشگاه باشد؛ اما وقتي به مذاکرات کارگري يا زيستمحيطي، تنظيم بازارهاي زيرساختي، يا رقابت چند جانبه و ساير شکلهاي منازعه و همکاري ميرسيم واضح است که چنين مدلهايي کمک بسيار اندکي به بحث ميکنند. نظريهبازي پژوهشگران را از چنين قيدهاي روششناختي آزاد ميکند. اين نظريه به ما امکان ميدهد تا تعامل اقتصادي، اجتماعي و سياسي در داخل و خارج از بازارها را با استفاده از روشهاي شفاف تحليل کنيم. اين نظريه اجازه رديابي به هموابسته بودن رفتار اقتصادي و اجتماعي را داده و کمک ميکند تا تاثير قواعد بازار و قواعد حاکم بر ساير انواع تعاملات بر تصميمگيري را بهتر درک کنيم.
هر زمان انگيزهها و راهبردهاي رفتاري دخيل هستند نظريه بازي، ثابت کرده است که مشاور کاملا اثربخشي است. با همه اينها، محدوديتهاي خاص خود را نيز دارد. بازيگران ساکن در جهان مجازي نظريه بازي، معمولا پسزمينه فرهنگي يا اجتماعي نداشته و البته با ظرفيت نامحدود براي محاسبات عمل ميکنند. در حالي که چنين فروض سادهانگارانهاي شايد در زمانهايي مفيد باشند، آنها خيلي راحت به نتايجي منجر ميشوند که از بنياد نادرست هستند. با يک مثال اين نکته را روشن ميکنيم: از زاويه نگاه نظريه بازي، شطرنج يک بازي کاملا کسلکننده است. چون که هيچ نااطميناني درباره گزينههاي راهبردي حريف وجود ندارد و همه حرکتها را دقيقا ميتوان مشاهده و اثبات نمود، بازيگر کاملا عقلايي دقيقا ميداند حريف چه واکنشي به هر حرکت احتمالي نشان ميدهد. به عبارت ديگر، هر دو بازيگر قبل از حرکت اول ميدانند که بازي چگونه گشايش خواهد يافت و نتيجه آن چه خواهد بود. با استفاده از روشهاي نظريه بازي، نسبتا آسان است که اثبات کنيم طرف پيروز قبل از حرکت اول تعيين شده است با فرض اينکه رفتار هر دو طرف عقلايي باشد. از طرف ديگر به همين اندازه قطعي است که هيچ قابليت رياضي در انسان يا ماشين کافي نخواهد بود تا شطرنج به شکل عقلايي بازي شود. بنابراين، افراد در وضعيتهاي پيچيده چگونه رفتار ميکنند؟
پژوهشها در اقتصاد آزمايشگاهي که دومين تجربه تازه بود آغاز عصري جديد براي علم اقتصاد را به صدا در آورد. اقتصاددانان از زمانهاي گذشته که قدمت آن به دهه 1950 برميگردد شروع به آزمون پديدههاي اقتصادي در محيطهاي آزمايشگاهي کردند. پيشتازان سرشناس در آن زمان که برندگان آينده جايزه نوبل در اقتصاد شدند ورنون اسميت و راينهارت سلتن بودند. در عين حال دهها سال گذشت تا که روشهاي جديد، پذيرش گستردهاي بيابد. اين پيش ذهنيت که در پژوهش اقتصادي، امکان انجام آزمايش وجود ندارد در اذهان کارشناسان کاملا لانه کرده بود. امروز، پژوهش اقتصاد آزمايشگاهي يکي از موفقترين بخشها درون علم اقتصاد است. به ندرت دانشکده اقتصادي که خود را لايق ميداند توان فعاليت بدون آزمايشگاه را دارد.
پژوهش اقتصاد آزمايشگاهي را ميتوان مکمل نظريه بازي در نظر گرفت که با رفتار انسانهاي کره خاکي سروکار دارد و بيايد تماشا کنيد چگونه انسانها کاملا متفاوت از آنچه اقتصاد سنتي تاکيد ميکند رفتار خواهند کرد. براي مثال، رعايت انصاف در مذاکرات، برخي اوقات برانگيزنده بزرگي بوده و نقش مهمي ايفا ميکند؛ محدوديتهاي شناختي باعث تکرار خطاها در معاملات بازار مالي ميشود و تجربيات گذشته رفتار آينده را کاملا منحرف و مخدوش ميکند. (براي هر کسي که خواهان کندوکاو عميقتر در اين پديدهها است اين کتاب گنجينهاي محسوب ميشود.)
پژوهشهاي منظم چنين پديدههايي در محيطهاي آزمايشگاهي کاملا کنترل شده، آشکار ميسازد که انسانها به شکل غيرعقلايي يا حتي بينظم و آشفته رفتار نميکنند. آدمهاي خاکي که ما ميشناسيم از پايههاي عقلاني خاص خود پيروي ميکنند. رفتار آنها لزوما هميشه منطبق با منطق «انسان اقتصادي» نيست، اما آنها به شيوه معمولا روشمند و قابلپيشبيني رفتار ميکنند که قابلتبيين با مدلهاي اقتصادي است. اين واقعيت به اقتصاددانان امکان ميدهد تا مسيرهاي امتحان پسداده را پشت سر گذارند و تئوريهاي رفتار توصيفپذير مرتبط جديد را بسط دهند. معلوم گشته است که برخي از آنها با کمال شگفتي استحکام داشته و فوايد تجربي دارند. آنها بنيان نوع جديدي از علم اقتصاد را به نمايش ميگذارند که «اقتصاد رفتاري» ناميده ميشود.
قدرت تازهاي که نظريه بازي و اقتصاد آزمايشگاهي وارد علم اقتصاد کردند با تحولات هيجانانگيز در حوزههاي مرتبط بيشتر تقويت شد. به ويژه روانشناسي، علم اقتصاد را طي دهههاي گذشته به شدت غنا بخشيده است. دليل قانعکنندهاي هست که دانيل کاهنمن نخستين روانشناس دريافتکننده جايزه نوبل اقتصاد شد. او که به خاطر تئوري چشمداشت و در تشريک مساعي با اموس تورسکي اين جايزه را گرفت موفق شد مبنايي براي پيدايش و عموميتيابي رشته «ماليه رفتاري» فراهم کند. سرانجام اينکه اقتصاددانان تلاش کردهاند تا کنجکاوي حتي عميقتري در طرز کار ذهن، همانطور که هست بکنند. شاخه اقتصاد عصبي، روشهاي علوم عصبي را با روشهاي اقتصاد ترکيب ميکند. اين شاخه به ويژه به دنبال آن است تا فرآيندهاي رخ داده درون مغز که همراه با شکلگيري ادراکات و تصميمات جلو ميرود را شناسايي کرده و بفهمد.
نوآوريهاي به وجود آمده در روشهاي رياضي طي دو دهه گذشته، عامل ديگري بوده است که به پيشبرد علم اقتصاد کمک کرده است. نظريه اقتصادي و علم آمار همچنان به بسط و گسترش مدلهاي پيچيده و پالايش شدهتر و روشهاي تحليل ادامه ميدهند. همراه با اين، علم اقتصاد از پيشرفت فناوري نفع برده است. رشد قدرت محاسباتي از سال 1980 به اين طرف به حد انفجاري رسيده است. با فشار يک دکمه، رايانههاي شخصي ساده قادر به انجام عمليات پيچيده رياضي هستند که دو دهه پيش نيازمند کل موجودي رايانه جهان و مقدار هنگفتي پول و وقت بود.
با اين حال از اتکاي روزافزون به رياضيات، حتي درون اين حرفه به صورت همگاني استقبال نميشود. اقتصاددان آمريکايي الن بليندر از مسابقه رياضيات ميگويد و شکايت دارد که اقتصاد بيشتر از علم فيزيک وابسته به رياضيات شده است. واقعا زماني حرفه ما بنده و برده رياضيات بود. آن دوران اکنون تمام شده است- حداقل تا جايي که به اقتصاد کاربردي مربوط ميشود. با اينکه اقتصاد مدرن بدون رياضيات نميتواند کار کند، امروز روشهاي آن برده ما هستند، به ما کمک ميکنند تا درک و فهم بهتري از مسائل اقتصادي زندگي واقعي به دست آوريم. چگونه بايد بازار برق را ساختارمند کنيم تا به کارآيي بهينه برسيم؟ چه ابزارهاي سياست اقتصادي به ما کمک ميکند تا مشکل بيکاري را حل کنيم؟ اثرات سياست حداقل دستمزد چيست؟ چگونه همکاري، اعتماد و رقابت در بازارهاي آنلاين ناشناخته بر يکديگر تاثير متقابل دارند؟ کدام نظامهاي انگيزشي مردم را تحريک ميکند که شايد اثرات متضاد داشته باشند؟ چگونه بايد در مراکز مراقبت روزانه جايابي کنيم يا اعضاي بدن را براي پيوند تخصيص دهيم؟ چگونه بايد بلوکهاي فرکانس تلفنهاي همراه نسل سوم را به حراج و مزايده بگذاريم؟
اقتصاد امروزي سعي دارد تا به اين پرسشها و پرسشهاي مشابه پاسخ دهد. اين اقتصاد به جاي اينکه به استخراج پاسخها از انبان حقايق ابدي ادامه دهد، انواع روشها را به کار ميگيرد و تمرکز روشني در بسط و اثبات تئوريها دارد. اقتصاددانان امروزي حالا ديگر راضي به اين نيستند که فقط بازارها را درک کنند. آنها مشتاق استفاده از تخصص خويش هستند تا واقعا بازارها را بهبود بخشند. بر اساس آخرين پيشرفتها در روشها و محتوا، حالا ديگر واقعا عملي هست تا رفتار و نهادها را مجزا کرده و کنترل کنيم. فناوريهاي نوآورانه آزمونگري، امکان گذار بيوقفه از مطالعات آزمايشگاهي به مطالعات ميداني را ميدهد. به دنبال پژوهشهاي علمي عميق، حتي بازارهاي کاملا پيچيده و اصيل از قبيل بازار برق يا حراجهاي الکترونيکي را ميتوان دستيافتني و مديريتپذير ساخت. شکاف بين پژوهشهاي پايه و واقعيت ناپديد ميشود و با نتايج مثبتي که براي اقتصاد و کل جامعه دارد.
اولاف اشتوربک و نوربرت هرينگ، تحولات و بينشهاي هيجانانگيز علم اقتصاد مدرن را مرور کردهاند که درک آن حتي براي خواننده ناآشنا با علم اقتصاد هم آسان است. نويسندگان نه فقط ادبيات علمي مرتبط و مناسب و برخي اوقات به سختي قابلدرک را به تفصيل تحليل ميکنند، بلکه همچنين با غريزه ژورناليستي خستگيناپذير خود که چه چيزي واقعا مهم است، ادعاها و نتيجهگيريهاي علمي را به چالش ميکشند. نتيجه کار به شکل مرور فوقالعاده شايسته و درخشان از پژوهشهاي مبتني بر آخرين تحولات در آمده است. کتاب خيلي خوب موفق شده است تا هر گونه پيش داوري شکل گرفته درباره علم اقتصاد را تعديل کرده و درک شهودي ما از عليت اقتصادي را تقويت کند. با ژورناليسم علمي در اين درجه از کيفيت، جا براي اميدواري هست که به زودي آن لطيفههاي اقتصادي که در آغاز مقدمه آوردم را ديگر کسي نخواهد فهميد و کاملا بيمعني خواهند شد.
آيا انسان، حيوان اقتصادي است؟
وسيلهاي که ما را با خود حمل ميکند در اعماق زمين آرام ميگيرد. ما در اتاقي بدون پنجره در طبقه دوم زيرزمين بيمارستان دانشگاه زوريخ هستيم. مسيري که به مقصد ما ختم ميشود و از ميان راهروهاي طولاني ميگذرد با چراغهاي فلورسنت سرد و بيروح روشن شده است. علامت روي آخرين مانع که يک در فولادي با چهار اينچ ضخامت است هشدار ميدهد «احتياط: ميدان قوي مغناطيسي.» پيش از ورود از بازديدکنندگان خواسته ميشود همه اشياي فلزي را تحويل دهند. در پشت آن در، دستگاهي بزرگتر از قد يک انسان قرار دارد که شبيه دستگاه توموگرافي رايانهاي (سي تي اسکن) است. با اين دستگاه ميتوان فکر کردن انسانها را تماشا کرد. اين اسکنر مغزي است که شرکت فيليپس ساخته است.
انتظار نميرود که اقتصاددانان در مکاني مثل اينجا ديده شوند. در عين حال اقتصاددان زوريخي ارنست فهر پژوهشهاي خود را اينجا در عمق زيرزمين همراه با پژوهشگران مغز و روانشناسان انجام ميدهد. تيم پژوهش کار ميکند تا پاسخي براي پرسشهاي بنيادي رفتار انسان و تعامل اجتماعي پيدا کند: چه وقت افراد به همديگر اعتماد ميکنند؟ چه وقت آنها همکاري ميکنند؟ چه چيزي باعث ميشود خودخواهانه رفتار کنند و چه وقت آنها به چيزي بيش از منافع محدود خودشان اهميت ميدهند؟ چه شرايطي افراد را وادار ميکند هنجارهاي اجتماعي را نقض کنند؟
اين يک انقلاب علمي، حداقل براي اقتصاددانان سنتي است. تا همين اواخر اقتصاددانان اين نوع پرسشها را نميپرسيدند. حقيقتا اقتصاد علم تصميمات اقتصادي و سروکار داشتن با کمبود منابع است، اما در چارچوب اقتصاد سنتي، با انسان، دوست داشتنها و تنفرهايش و انگيزههاي حاکم بر تصميمات وي به گونهاي برخورد ميشد که انگار اصلا موضوعي براي بحث و پژوهش نيستند. در پارادايم قديمي حاکم، اقتصاددانان به کنه ترجيحات پي نميبرند، پس ترجيحات را بديهي و بياهميت ميگيرند.
اين قالب از علم اقتصاد در فرض اساسي ريشه دارد که انسان، حيوان اقتصادي است؛ بنابراين اصطلاح بالا در عرصه اقتصادي تصميمگيري موقعيتي ميگفت که ما هميشه عقلايي و خودخواهانه رفتار کرده و با جديت دنبال منافع خودمان هستيم. در مدلهاي کليشهاي اقتصاددانان، آدمهاي خاکي، «موضوع آزمايشهاي اقتصادي» شدند که با بيرحمي در جستوجوي حداکثر ساختن منافع خود هستند و به هيچ چيز ديگري فکر نميکنند. انسان اقتصادي بسيار شبيه ربات، به شکل بيطرفانه و عقلاني مزايا را در برابر معايب سبک سنگين ميکند. ملاحظات اخلاقي، عذاب وجدان يا به فکر انصاف بودن در قاموس او جايي نداشته و يکسره براي وي بيگانه است. او از هر فرصتي استفاده خواهد کرد تا نفع بيشتري نسبت به ديگران به دست آورد. حتي امروز هر دانشجوي سال اول اقتصاد با اين مفهوم برخورد ميکند.
اين تصوير خوشايندي از نژاد انساني نبوده و حتي اقتصاددانها هم سريع سپرهايشان را مياندازند. هيچ کدام از آنها نميخواهد دخترش با يک انسان اقتصادي ازدواج کند، اما جاي ترس و نگراني نيست: ريسک رو در رو شدن با کسي که عقلايي و خودخواه باشد و فقط به حداکثر کردن منافع شخص خود اهميت دهد، بسيار اندک است. طي سالهاي گذشته، اقتصاد رفتاري نشان داده است که افراد در زندگي واقعي، نه به شکل خودخواهانه و نه آن قدر عقلايي که اقتصاددانان دوست دارند در مدلهاي خود فرض کنند رفتار ميکنند. آن طور که در تجربههاي آزمايشگاهي و آزمونهاي ميداني بيشمار به اثبات رسيده است، انسان مخلوقي اجتماعيتر و کمتر عقلاييتر از آن چيزي است که در اقتصاد سنتي فرض ميشود. پديدههايي مثل ميل به انصاف داشتن و همکاري جويي، مسائل جانبي قابلچشمپوشي نيستند- آنها از عناصر اصلي تشکيل دهنده طبيعت انسان هستند. بدون آنها، کنش اقتصادي را نميتوان درک کرد يا توصيف نمود.
يکي از نخستين آزمايشات که تز «انسان اقتصادي» را زير سوال برد «بازي اولتيماتوم» بود. در اين بازي، دو فرد که آنها را پيتر و پل ميناميم، تصميم ميگيرند چگونه مبلغ معيني پول (براي مثال 100 دلار) را بين خود تقسيم کنند. قواعد تخصيص پول ساده، اما قاطع هستند: پيتر ابتدا يک پيشنهاد براي تقسيم پول ارائه ميدهد که پل ميتواند بپذيرد يا رد کند. اگر پل پيشنهاد پيتر را رد کند هر دو دست خالي راهي خانه ميشوند. اکنون اگر هر دو شبيه انسان اقتصادي عمل کنند، پيتر سعي خواهد کرد حداکثر نفع ممکن را از اين معامله ببرد که 99/99 دلار است. پل نيز اين پيشنهاد را که هر اندازه بيشرمانه باشد خواهد پذيرفت چون که يک سنت داشتن بيشتر از هيچي نداشتن است. اين واقعيت که طرف ديگر تا جايي که توانسته پول بيشتري به دست آورد مانع از پذيرش پيشنهاد نخواهد شد. پل به عنوان يک خودپرست عقلايي فقط بهترين نفع ممکن خود را در ذهن خواهد داشت.اما در واقعيت امر بازي به اين شيوه جلو نميرود. صدها آزمايش نشان داده است که يک قاعده کلي شکل ميگيرد به اين ترتيب که هر دو بازيگر پول را به نحو منصفانهتري بين خود تقسيم خواهند کرد. پيشنهاداتي که زير 20 درصد هستند احتمالا رد خواهند شد، چون که بازيگر دوم اين طور قضاوت خواهد کرد که آنها ناعادلانه هستند. در عين حال، ساير آزمايشها نشان ميدهد که دگرخواهي خالص دقيقا همان قدر براي ما بيگانه است که خودخواهي افراطي است. روي هم رفته، افراد ميل به اين دارند که ببينند وضعيت خودشان در مقايسه با وضعيت ديگران چگونه تغيير يافته است، به جاي اينکه منحصرا به وضعيت مطلق خويش توجه کنند (يعني بدون ملاحظه وضع ساير اشخاص،) که براي انسان اقتصادي واقعي اهميت بالايي دارد.
يکي از قواعد طلايي رفتار انساني، چشم در برابر چشم است. ارمين فالک مدير آزمايشگاه براي بررسي اقتصاد تجربي در دانشگاه بن توضيح ميدهد: «بيشتر مردم به سبک مقابله به مثل عمل ميکنند. آنها رفتار منصفانه را پاداش خواهند داد و رفتار ناعادلانه را تنبيه ميکنند حتي اگر با اين کار به خودشان زيان برسانند.»
محرک مهم ديگر براي اينکه ما چگونه منصفانه يا خودمدارانه عمل ميکنيم چارچوب نهادي است که درون آن حرکت ميکنيم. ما در محيطهاي کاملا رقابتي، خودخواهانهتر از محيطي خواهيم شد که بر همکاري تاکيد ميورزد. در گونههايي از بازي اولتيماتوم که نسبت تقسيم پيشنهادي يک بازيگر معتبر خواهد شد به محض اينکه يکي از چندين بازيگر ديگر ميپذيرند، بازيگر پيشنهاددهنده معمولا قادر خواهد بود که بيشتر کيک را براي خودش نگه دارد. از اين مساله ميتوان نتيجه گرفت که در وضعيتهاي تصميمگيري کاملا رقابتي، قضيه خودخواهي اقتصاددانان چه بسا تقريب منطقي باشد.
اينکه چه زمان، چرا و دقيقا تحت چه شرايطي بزرگسالان به شکل خودخواهانه يا همکاريجويانه عمل خواهند کرد، چگونه به تصميم عقلاني يا غريزي ميرسند هنوز موضوع حدس و گمان براي اقتصاددانان است. همکاري با پژوهشگران مغز، آن طور که آنها اميد دارند، پاسخهاي بهتري ارائه ميدهد. ارنست فهر يکي از پيشتازان در رشته هنوز نوپاي «اقتصاد عصبي» ميگويد «ما مبناي زيستشناختي رفتار اجتماعي انسان را کشف ميکنيم.»
فرضيه اساسي در اينجا اين است که براي درک تصميمگيري انسان، نياز به درک اين نکته است که مغز چگونه به اين تصميمات ميرسد. در گذشته، اين يک «جعبه سياه» براي اقتصاددانان بود همان طور که ترجيحات فردي جعبه سياه بود. سه اقتصاددان عصبشناسي به نام کولين کامرر، جورج لونشتين و درازن پرلک مينويسند: «بنيانهاي نظريه اقتصادي چنان ساخته شدهاند که گويي جزئيات درباره کارکرد جعبه سياه مغز شناخته نخواهد شد.» امروز فناوري پردازش تصوير، دانشمندان را قادر ميسازد تا مناطقي از مغز را که فعالانه درگير تصميمات اقتصادي هستند دقيقا تعيين کنند. کامرر، لونشتين و پرلک اشاره دارند که «مطالعه مغز و سيستم عصبي نقطه آغازي است که امکان اندازهگيري مستقيم تفکرات و احساسات را ميدهد.»
تيم پژوهشي که با فهر کار ميکردند دريافتند که تنبيه دگرخواهانه داراي ريشههاي زيستشناختي است. وقتي يک نفر تصميم ميگيرد تا رفتار ناعادلانه را مجازات کند، مغز وي منطقه مهم نظام پاداشدهي را فعال ميکند- دانشمندان چنين تفسير کردند که اين فرد از تاثيري که تنبيه ميگذارد، رضايت خاطر يا خودتاييدي دريافت ميکند. ساير آزمايشها نشان ميدهد زماني که ما خودمان درد ميکشيم و زماني که شاهد درد ديگران هستيم نيز همان مناطق مغز فعال هستند. اين شايد دليل ديگري باشد که چرا مردم به شيوه خودخواهي تمام عيار عمل نميکنند. گرايش به اعتماد کردن به ديگران نيز مشروط به عوامل زيستشناختي است. يافته ديگر گروه فهر اين است که هورمون اکسيتوسين نقش مهمي ايفا ميکند: آزمايش اشخاصي که اين هورمون به آنها وارد شد نسبت به ديگراني که به آنها داروي کاذب داده شده بود نشان داد که اعتماد بيشتري داشتند. اين دانشمندان نتيجه گرفتند «اکسيتوسين مشخصا بر تمايل فرد به پذيرش ريسکهاي اجتماعي به وجود آمده از طريق تعاملات بين شخصي تاثير ميگذارد.».
شخصيت اقتصادي چندگانه
يافته اصلي پژوهشهاي اقتصاد عصبي اين است که طي فرآيندهاي تصميمگيري، مناطق متفاوت مغز با يکديگر رقابت ميکنند. اگر بخواهيم به بيان ساده بگوييم، بخش مسوول احساسات ما در تضاد و درگيري با بخش حاکم بر منطق است. جاناتان کوهن استاد روانشناسي در پرينستون در مقالهاي که در ژورنال آو اکونوميک پرسيکتيو منتشر شد تاکيد دارد «در بيشتر شرايط- شامل شرايطي که براي اجداد تکاملي بشريت آشنا بود – اين انواع متفاوت سازوکار، به شکلي همافزا کار ميکنند تا به اهدافمان دست يابيم، اما در شرايط زندگي مدرن، اين نظامها چهبسا رفتارهاي متفاوتي را تجويز کنند. در چنين مواردي، برونداد رقابت بين اين سازوکارها است که رفتار را تعيين ميکند.»
با اين پديده ميتوان توضيح داد چرا هنگامي که مردم با مسائل بين زماني مواجه هستند به نتايج متناقضي ميرسند. اگر به يک فرد پيشنهاد انتخاب بين دريافت 10 دلار امروز يا 11 دلار فردا را بدهيم، احتمال دارد که او 10 دلار را انتخاب کند، اما هنگامي که به همين فرد حق انتخاب بين دريافت 10 دلار يک سال بعد يا 11 دلار يک سال و يک روز بعد را ميدهيم او به زمان انتظار طولانيتر رضايت خواهد داد تا يک دلار اضافي را به دست آورد.
يک گروه پژوهشي به سرپرستي کوهن و اقتصاددان دانشگاههاروارد ديويد لايبسون دريافتند که براي تصميمات با افق زماني کوتاه، بخش مغز که غالبا درگير است سامانه ليمبيک است که فرض ميشود حاکم بر احساسات و انگيزش است. تصميمات دخيل در افق زماني طولانيتر، مربوط به حوزه قشر مخ جلويي هستند که معمولا به عنوان مکان منطق و استدلال ملاحظه ميشود.
اين يافتهها خيلي سريع راه خود را به درون نظريه اقتصادي باز ميکنند. براي نمونه، مدلي که اقتصاددانان دانشگاههاروارد درو فودنبرگ و ديويد لوين بسط دادند روايت صريحي از رقابت دروني بين دو کنشگر مغز براي تصميمگيري را در نظر ميگيرد. آنها انسان را به نحوي مدلسازي ميکنند که دو نوع شخصيت دارد- «يک سري خودهاي کوتاهمدت رانشي» و «يک خود بلندمدت صبور.» خودهاي کوتاهمدت ما منحصرا در ارتباط با حداکثرساختن زمانهاي خوب از آن لحظه هستند، خودهاي بلندمدت به جلوترها فکر ميکنند به روزهايي که پس از فردا ميآيد.
مدل فودنبرگ و لوين يک سري پديدهها را تبيين ميکنند که اقتصاد سنتي به عنوان رفتار غيرعقلايي محسوب ميکرد- از قبيل مشاهده آدمهايي که شرطبنديهاي با مبلغ شرط اندک ميکنند و درجهاي از ريسکگريزي از خود نشان ميدهند که با توجه به داراييهاي کلي که آنها در اختيار دارند بيمعنا به نظر ميرسد. يا اين واقعيت که مردمي که به طور نامنتظره به پول نقد ميرسند برخورد متفاوتي نسبت به خرج کردن آن نشان خواهند داد در مقايسه با حالتي که آنها همان مبلغ را از طريق حساب بانکي خود دريافت ميکنند.
وقتي مناطق متفاوت مغز مسوول تصميمات مالي با ارقام درشت يا ريز ميشوند اين پديده آسانتر توضيح داده ميشود. در مدل فودنبرگ و لوين، بخش لذتجويي کوتاهمدت شخصيت فقط مجاز به خرج کردن آن مبلغي است که خود بلندمدت شخص در کيف پولش گذاشته است. تصميمات مالي بلندمدتتر، در بخش ديگر مغز «سپهر بانکداري» گرفته ميشود. اين جا خود بلندمدت صاحب اختيار است. در زندگي روزانه، خود لذتطلب کوتاهمدت، هر هزينه را به بودجه روزانه در دسترس مرتبط ميسازد، در حالي که کل داراييها در حساب بانکي (که فرد به آن دسترسي ندارد) اساسا عامل تعيينکننده نيست. رفتن به بانک و برداشت از حساب، زمان و هزينه ميبرد. از طرف ديگر، براي انسان اقتصادي، ملاک اساسي هميشه کل دارايي وي خواهد بود.
اما کارتهاي اعتباري و خودپرداز بانکها، دورنماي جديدي براي خود لذتطلب باز ميکنند. اين حوزههاي جانبي مشکلساز مدل به خصوص آموزنده هستند. اگر خود لذتطلب دسترسي آني به سپهر بانکداري پيدا کند، تمام پول حساب جاري را بيرون خواهد کشيد و از کارت اعتباري تا جايي که سقف اعتبار اجازه ميدهد برداشت ميکند.
اين پديده آخر براي مدت زماني ذهن اقتصاددانان را به خود مشغول کرد. در حالي که نرخ بهره کارت اعتباري بسيار بيشتر از نرخ بهره وام مصرفي است، تعداد زيادي از آمريکاييها مبالغ هنگفتي بدهي کارت اعتباري بالا آوردند به جاي اينکه وام بگيرند. براي انسان اقتصادي، اين کار معنايي جز هدر دادن پول ندارد. در حالي که براي يک انسان ذهني دروننگر، اين رفتار کاملا معقولي است: بهره بالاتر به حساب بدهکار شروعکننده که خود لذتطلب است نوشته ميشود. بودجه روزانه او کم خواهد شد. با اين حال اگر خود برنامهريز شروع به تجديد زمانبندي بدهياش کند، به بخش ديگر شخصيت (لذتطلبي) آزادي عمل بيشتري براي انباشت بدهي ميدهد که او هم به زودي از آن استفاده ميکند؛ بنابراين کسبوکار کارت اعتباري از اين پديده سود عالي به جيب ميزند که بر اساس تئوري اقتصادي سنتي حتي نبايد وجود داشته باشد.
وقتي اقتصاددانها به کودکستان ميروند
آدمهاي کره خاکي به انگيزههاي اقتصادي به شيوههايي واکنش نشان خواهند داد که روي همرفته متفاوت از آن چيزي است که اقتصاددانان چسبيده به مدلهاي سنتي پيشبيني ميکنند. يک دليل چنين تفاوتي به رقابت بالقوه بين انگيزش دروني (ذاتي) و بيروني (عارضي) برميگردد.
اين را دو اقتصاددان مقيم آمريکا به نامهاي اوري گنيزي و الدو روستيچيني به شکلي بسيار تاثيرگذار اثبات کردند. آنها به دنبال پاسخ اين پرسش نسبتا ساده بودند: وقتي مهد کودک به خاطر دير آمدن والدين براي بردن بچهها پولي دريافت ميکند چه اتفاقي ميافتد ؟ بر اساس تئوري اقتصادي مسلط، بايد تعداد والديني که دير دنبال بچهها ميآيند کاهش يابد، چون انگيزه والدين براي به موقع آمدن بالا ميرود.
دو پژوهشگر اين تئوري را در چندين مهد کودک آزمايش کردند و ديدند دقيقا مخالف آن رخ داد: به محض اينکه حقالزحمهاي براي والدين ديرآمده تعيين شد، ديرآمدن به شدت افزايش يافت. حتي پس از لغو حقالزحمه دير آمدن، تاخيرها در سطح بالاي خود باقي ماند. گنيزي و روستيچيني براي تبيين نتايج، به کتابهاي روانشناسي و جامعهشناسي مراجعه کردند: از نظر والدين، حقالزحمه دير آمدن، ميثاقهاي شفاهي روابط اجتماعي در برابر مهد کودک را تغيير داد. در حالت اوليه، وقتشناس بودن يک نوع رفتار مناسب داشتن شده بود- که در غير اين صورت کمک مربي مهد مجبور بود از وقت خودش براي مراقبت از بچهها بگذارد. والدين، اين کار کمکمربي را لطف اعطا شده تلقي ميکردند به جاي اينکه يک معامله بازاري باشد. اينجا مساله شرم و حيا و آبرو مطرح بود يعني فقط در صورتي از اين لطف استفاده شود که مطلقا چارهاي ديگر وجود نداشته باشد. در حالي که حقالزحمه دير آمدن اينها را به همزد و بر روي عمل دير آمدن والدين قيمت گذاشت. مراقبت از بچهها به يک خدمت تبديل شد که مثل هر خدمت ديگري که مهد کودک عرضه ميکرد قابلپرداخت بود؛ بنابراين دير آمدن از نظر والدين رفتار مجاز و قابلقبولي شد. در اصطلاح روانشناسان: انگيزه قدرتمند دروني توسط انگيزه ضعيفتر بيروني عقب رانده شده بود.
چرا نبايد به بچههايتان اعتماد کنيد
رفتار اجتماعي از جمله اموري است که ما بايد تلاش کنيم در بچگي و جواني ياد بگيريم. آن طور که اقتصاددانان ماتياس سوتر (دانشگاه اينسبروک) و مارتين کوخر (دانشگاه مونيخ) نشان دادهاند بچهها نسبت به بزرگسالان بسيار شبيهتر به انسان اقتصادي رفتار ميکنند. بچهها خودخواهانه عمل کرده و به ديگران اعتماد نخواهند کرد و نيز اعتمادي که به آنها شده است را ارج نمينهند. سوتر و کوخر يک آزمايش با 622 نفر در 6 گروه سني (از بچه 8 ساله تا بازنشستهها) انجام دادند که معمولا به «بازي اعتماد» معروف است: هر شخص مورد آزمايش 10 دلار دريافت ميکند و تصميم با او است که دوست دارد چقدر از آن را با يک شخص ناشناخته مورد آزمايش تقسيم کند. هماهنگکنندگان آزمايش از پول خود، مبلغ انتقال يافته به آن شخص ديگر را سه برابر ميسازند. فرد نفع برنده مختار است که بخشي از پول دريافتي را به کمککننده اوليه بازگرداند. هر دو بازيگر وقتي رفتار همکاريجويانه پيشه کنند سود ميبرند و البته نفر اول در صورتي سود ميبرد که مطمئن باشد نفر دوم همراهي کرده و پول را تقسيم ميکند. در آزمايش واقعي که سوتر و کوخر انجام دادند، اگر بازيگر اول تمام پول را اهدا ميکرد و بازيگر دوم نصف پول دريافتي را برميگرداند هر کدام 15 دلار گيرشان ميآمد (10 دلار + 20 دلار= 30 دلار تقسيم بر 2=15 دلار.)
آنطور که اين دو پژوهشگر به اثبات رساندند، اعتماد و قابليت اعتماد تقريبا به شکل خطي با افزايش سن افزايش مييافت. بچههاي هشت ساله بيش از 2 دلار به کسي نميدادند و در عوض فقط 66 سنت دريافت ميکردند که به اين ترتيب در آخر 34/1 دلار ضرر ميکردند. نوجوانان شانزده ساله تقريبا نصف پول خود را ميبخشيدند، اما هنوز در آخر 30 سنت ضرر ميکردند. بزرگسالان شاغل بالاترين مبلغ- 58/6 دلار- را بخشيدند و 45/2 دلار بيشتر از پولي که دادند دريافت کردند. با رسيدن به سن بازنشستگي اعداد اندکي شروع به معکوس شدن کرد. نويسندگان نتيجه گرفتند «در مجموع، اعتماد فقط در بين جامعه بزرگسالان پاداش ميگيرد.»
حاميان اقتصاد سنتي به دفاع برميخيزند که تمام اين يافتهها بر پايههاي لرزاني ايستادهاند چون از رفتار کساني گرفته شده است که در محيطهاي مصنوعي آزمايشگاهي نقش بازي ميکنند و به درستي رفتار زندگي واقعي را منعکس نميکند. آنها ادعا ميکنند اگر مبالغ بيشتر در زندگي واقعي مطرح باشد، بيشتر پديدههاي نقضکننده فرض عقلانيت ناپديد خواهد شد، اما استدلال آنها با نتايج يک نظرسنجي که در بين 21 هزار شرکتکننده در پانل اقتصادي- اجتماعي که نماينده نظرسنجي سالانه از جامعه آماري آلمان است انجام شد ابطال گرديد. به شرکتکنندگان در اين نظرسنجي، عبارات معيني در رابطه با ميل به تلافي کردن مثبت يا منفي داده شد و از آنها خواسته شد بگويند تا چه حد اين عبارات درباره شخص آنها صادق است.
يک گروه پژوهشي به سرپرستي اقتصاددان شهر بن ارمين فالک پاسخهاي جامعه را ارزيابي کرد و نتيجه گرفت که در زندگي واقعي، افراد در سه گروه جاي ميگيرند: اکثريتي که الطاف وارده به خود را به ميزان برابر باز ميگردانند، عمدتا در جايگاه مثبت تلافي ميکنند. اقليتي که عمدتا با اقدامات منفي تلافي خواهند کرد. در گروه سوم دو ويژگي پيش گفته به يکسان حضور دارد، اما انسان اقتصادي که نه لطفها و نه بيلطفيها را به همان اندازه برنخواهد گرداند به نظر ميرسيد در عمل وجود خارجي ندارد.
پژوهشگران دريافتند که همه گروهها به طور يکسان از عهده مسائل زندگي بر نميآيند. کساني که با مفهوم کين خواهي و انتقامگيري تورات [قرائت رايج در ميان يهوديان و مسيحيان] زندگي ميکنند بايد با محروميتهاي اقتصادي چشمگيري طرف شوند- احتمالا چون که مجبور خواهند بود بر موانع بالاتري غلبه کنند تا وارد روابط اجتماعي شوند و آن را حفظ کنند. پژوهشگران حدس ميزنند دليل ديگر شايد اين باشد که اين نوع افراد گرايش به اين دارند که به تقاضاهاي غيرمعقول سرپرستان يا همکاران خود به شيوههايي واکنش نشان دهند که بازتاب بدي روي او خواهد داشت. يکي از اين واکنشها ميتواند شانه خالي کردن از کار باشد- افراد با گرايش به سمت تلافي منفي نيز نرخ غيبتگري از کار بالاتر از ميانگين دارند. از طرف ديگر، کساني که تمايل قوي به برگرداندن لطف به ميزان برابر دارند درآمدي بالاتر از متوسط به دست ميآورند نسبت به کساني که ميل خودپرستانهتري دارند و اغلب کمتر از سايرين در صف بيکاران ديده ميشوند.
ورود به واقعيت
براي سالهاي بسياري، فقط حلقه کوچکي از اقتصاددانان تجربي و رفتاري از اين يافتههاي پژوهشي مطلع بودند؛ اکنون اين ايدهها به تدريج راه خود را به درون بخشهاي بيشتري از علم اقتصاد باز ميکنند. پژوهشگران بازار مالي، کارشناسان بازار کار و اقتصاددانان منابع انساني تدريجا به اين تشخيص ميرسند که علم اقتصاد سنتي فروض بسيار سادهانگارانهاي درباره انگيزش و الگوهاي رفتاري انسان داشته است. به عبارت ديگر، بخشهايي از پژوهشهاي جاري بازار کار بايد بازنويسي شود. از جنبه تاريخي، اقتصاددانان نئوکلاسيک ادعا کردهاند که بازار کار هيچ تفاوتي در طرز کار با بازار کالاها ندارد – و براي نمونه، انگيزههاي عملکردي بالاتر به طور خودکار کارگران را به سمت سختتر کارکردن هدايت ميکند.
اما آزمايشها و پژوهشهاي تجربي جديدتر درباره کارآمدي انگيزش حکايت از اين دارد که هميشه هم اينطور نيست، چون که افراد منحصرا به خودشان فکر نميکنند و انگيزههاي ذاتي برخي اوقات با عوامل بيروني تکميل ميشوند. اين مساله به ويژه از تحليل به اصطلاح نظامهاي جبراني نسبي آشکار ميشود که عايدات کارگران بستگي به عملکرد آنها نسبت به عملکرد همکارانشان دارد. در تئوري، انگيزهها در اين نظام، بسيار بالاتر از انگيزهها در نظام کارمزدي خالص خواهد بود، به طوري که فقط کساني که تلاش بيشتري ميکنند دستمزدهاي بالاتر از متوسط به دست خواهند آورد؛ بنابراين تا همين اواخر، تصور ميشد اين نوع نظام درآمدي به خصوص مناسب براي بالا بردن توليد است.
در واقع اين قاتل آشکار عملکرد است. تلاش اضافه بر طاقت به معناي خوردن از سهم قطعهکاري همکاران؛ بنابراين گرفتن دستمزدهاي آنها است. بيشتر افراد به اين نکته توجه داشته و در نتيجه ترجيح ميدهند با نرخ کندتري کار کنند. شواهدي از اين قضيه را ميتوان نه فقط در شرايط آزمايشگاهي بلکه در زندگي واقعي نيز ديد که سه پژوهشگر بازار کار با استفاده از نيروي کمکي براي برداشت محصول در يک باغ بزرگ در انگلستان به عنوان يک مثال ثابت کردند. اوريانا بانديرا، ايوان بارانکاي و عمران رسول در بررسي خود که در کوارترلي ژورنال او اکونوميکس منتشر شد نتيجه گرفتند «ما فهميديم تغيير در برنامه انگيزشي تاثير معنادار و دائمي بر بهرهوري داشت. با حرکت از انگيزههاي نسبي به کارمزدي، بهرهوري کارگر معمولي، به اندازه دست کم 50 درصد افزايش يافت.» از اين مهمتر، کارفرمايان به ندرت خواهند توانست عملکرد کارکنان خويش را به همان دقت مربوط به حالت کارگران برداشت محصول اندازهگيري کنند. به علت فقدان اطلاعات قابلاتکا، تا جايي که به تعهد سرپرستي کارفرمايان مربوط است آنها معمولا به حدس زدن متوسل ميشوند. ارمين فالک توضيح ميدهد «تقريبا هميشه، يک کارفرما به همکاري و تمايل کارکنان خود وابسته خواهد بود. کارکنان معمولا آزادي عمل صلاحديدي فراوان در رابطه با تعهدي که با خود به سر کار ميآورند دارند.»
از تمايل اساسي به سمت رفتار تلافي ميتوان اينطور نتيجه گرفت: وقتي کارکنان احساس ميکنند سرپرستانشان با آنها ناعادلانه برخورد ميکنند تمايلشان به تلاش بيشتر به خرج دادن در محل کار از آنچه که مطلقا لازم است، کاهش خواهد يافت. اين نوع نگرش ميتواند اثرات بسيار نامطلوبي براي شرکتها داشته باشد. براي نمونه آن طور که استاد پرينستون الن کروگر و الکساندر ماس از برکلي نشان دادند مشکلات کيفيتي عديده که در بخش توليد لاستيک فايرستون در اواسط دهه 1990 رخ داد و به قيمت کشته شدن دهها راننده در آمريکا تمام شد، احتمالا سرنخش را بايد در ناآراميهاي تند کارگري در يکي از کارخانههاي فايرستون جستوجو کرد.
به عنوان يك قاعده كلي، براي كارفرمايان ارزش دارد تا از ميل انسانها به بازگرداندن برخورد نيكوكارانه عينا بهره ببرند. براي مثال كارگراني كه اعتماد سرپرستانشان را جلب كردند تعهد قويتري از خود نشان ميدهند نسبت به آنهايي كه دائما زير چشمان خيره شده مديريت هستند. شواهد در اينباره با يك بررسي مشترك توسط پژوهشگر بن فانك و ميكايل كوسفلد از دانشگاه فرانكفورت مستند گرديد. در يك تجربه آزمايشگاهي، دو پژوهشگر، يک بازار كار درون كسب و كاري متشكل از100 شركتكننده را شبيهسازي كردند. نصف آنها نقش كارمند و نصف ديگر نقش كارفرما را داشتند. هر كارمند حقوق دريافت ميكرد و به تصميم خودش واگذار شد كه چه مقدار تعهد به شغل خود بياورد و دقيقا شبيه زندگي واقعي، انجام كار مستلزم اندازهاي«مطلوبيت منفي،» به شكل هزينه بود. زماني كه حقوقها از عملكرد واقعي جدا شد كارگران انگيزه داشتند که تا حد ممكن كم كار كنند.
كارفرمايان دو گزينه داشتند كه حداقل استانداردهاي عملكرد را تعيين كنند يا به شكل ديگر به كارگران متكي باشند كه بدون نظارت كاملا متعهد به شغل شوند. كارفرماياني كه از كنترلهاي سفت و سخت صرف نظر كردند عملكردي نصيبشان شد كه به طور ميانگين يك سوم بالاتر بود. آنهايي كه حداقل عملكرد را تعيين كردند معمولا دقيقا به همان اندازه هم محصول عايدشان شد. فقط اقليتي از کارمندان بودند كه به شكلي رفتار كردند كه از انسان اقتصادي انتظار ميرود: يك چهارم آنها از اعتماد کارفرمايان سوء استفاده کرده و اصلا کار نکردند. يکي از هر پنج تا تحت تاثير هيچ روش قرار نگرفت که چقدر به او اعتماد شد يا بدگماني وجود داشت و در هر صورت تعهد نسبتا قوي به نمايش گذاشت؛ اما اكثريت به سبك مقابله به مثل عمل كردند كه قبلا توضيح داده شد: آنها در عوض حقوقي كه ميگرفتند داوطلبانه کار شرافتمندانهاي تحويل ميدادند. به محض اينكه كارفرما به فكر كنترل كردن ميافتاد، حسن نيت كارگر ظاهرا دود شده و به هوا ميرفت. کارگران كنترلها را نشانه بياعتمادي تفسير ميكردند و بهرهوريشان سقوط ميكرد.
اقتصاد كلان در غياب انسان اقتصادي
حتي اقتصاد كلان نئوكلاسيكي هم توانست از يافتههاي اقتصاددانان رفتاري نکتههايي بگيرد. احتمالا حتي كينزگرايي در تدارک بازگشت است. دستكم اين تزي است كه برنده جايزه نوبل اقتصاد جورج آكرلوف عرضه ميدارد: وي در سخنراني سال 2007 در نشست سالانه انجمن اقتصاد آمريكا كه رياست آن را نيز داشت، خواهان تغيير پارادايم در اقتصاد كلان شد.
بنا به گفته آكرلوف، فروض مربوط به رفتار انسان كه مدلهاي كنوني اقتصاد كلان بر آن بنا شدهاند، بسيار محدودكننده بوده و از واقعيت فاصله گرفتند به خصوص چون كه آنها اين واقعيت را كاملا ناديده ميگيرند كه افراد هميشه خودخواهانه و عقلايي رفتار نميكنند. آكرلوف ميگويد«اين حس وجود دارد كه ترجيحات آنها خيلي محدود تعريف شدند. آنها انگيزش مفقوده مهمي دارند- چون كه هنجارهاي تصميمگيران را نگنجاندهاند. او ادعا ميكند اقتصاددانان با در نظر گرفتن چنين هنجارهايي در مدلها، وارد تئوري اقتصاد كلاني ميشوند كه به شدت از تفكر كينزين اوليه وام ميگيرد. آكرلوف گفت: «كينزينهاي اوليه بخش زيادي از طرز كار نظام اقتصادي را به درستي فهميدند.»
كينزگرايي در دهه 1970 مهر تاييد خود را از دست داد، عمدتا چون تصور ميشد که روشهايش کهنه و از مد افتاده شده است: مدلهاي کينزين بر اساس فروض موردي درباره رفتار اقتصادي بازيگران بنا شده بود؛ به جاي اينکه ارتباطات دروني اقتصاد کلان از فروض اکيد درباره رفتار مصرفکنندگان و کارآفرينان منفرد استخراج شود.
اقتصاد نئوکلاسيک بر عکس آن بر به اصطلاح «پايههاي خرد» اقتصاد کلان تاکيد داشت: نتيجهگيري اصلي آنها اين بود که مداخلات دولت در اقتصاد محکوم به ناکارآمدي شديد است، چون افرادي که به طور عقلايي به دنبال حداکثر ساختن منافع خود در بازارهاي کامل هستند مصرفشان را به درآمد طول عمر و نه درآمد جاري خود گره ميزنند، هر معافيت مالياتي يا افزايش درآمد کوتاهمدت، اثري بر مصرف خصوصي نخواهد داشت.
همين قضيه براي کسبوکارها هم درست است که در جهان نئوکلاسيکي اجازه نخواهند داد تصميمات سرمايهگذاري آنها تحت تاثير جريان نقدي جاري قرار گيرد؛ چون مدلها پيوند بلندمدتي بين نرخ تورم و نرخ بيکاري برقرار نميسازند هيچ کدام از سياستهاي پولي و مالي تاثير ديرپايي بر اقتصاد واقعي نخواهد داشت. همه اين احکام صادره بر اساس اين فرض است که تصميمگيران قصد حداکثر ساختن منافع پولي خود را دارند، اما اگر هنجارهاي اجتماعي درون توابع مطلوبيت به حساب آورده شوند، همه بينشهاي اصلي اقتصاد کلان نئوکلاسيک فرو خواهد ريخت. آکرلوف ميگويد: براي نمونه گزارهاي که منکر وجود پيوند دائمي بين تورم و بيکاري است بر اساس فرضي بنا شده که مردم معمولا به متغيرهاي واقعي به جاي اسمي توجه دارند- که در جهان واقعي اين طور نيست. براي مثال، کاهش اسمي جبران زحمات (دستمزدها) پديده بسيار نادري است. آکرلوف تاکيد دارد: «کارگران يک هنجار دارند که دستمزدها چقدر بايد باشد.» او اشاره ميکند حتي در دوران بحران، کارفرمايان جرات کاهش دادن دستمزدها را ندارند از ترس اينکه اخلاق کار و وفاداري کارکنان آسيب ببيند- هنجارها همچنين نقش حياتي در تصميمات مصرف و پسانداز ايفا ميکنند. آکرلوف ميگويد يک عامل مهم تعيينکننده در مصرف، نظر مردم در اين باره است که چه بايد مصرف کنند. به عبارت ديگر: فقط اگر ما باور کنيم فلان مخارج صحيح است پول را خرج آن خواهيم کرد – هر چند که ما ميتوانستيم از پس خريد چيزهاي به زعم ما نامناسب هم بر بياييم که آنها را نخواهيم خريد.
پس چرا اقتصاددانان به مدت چندين دهه هنجارهاي اجتماعي را ناديده گرفتند؟ به نظر آکرلوف، بايد ميلتون فريدمن فقيد (1912 تا 2006) را متهم کرد. در انتهاي دهه 1950، فريدمن اصل موضوعه «اقتصاد اثباتي» را مفهومسازي کرد که ميگفت اقتصاددانان در مدلهايشان فقط بايد از استدلالهاي عيني از لحاظ رياضي اثباتپذير استفاده کنند. آکرلوف ميگويد: «روششناسي اقتصادي کنوني ذاتا يک علم اقتصاد سوگيري شده ايجاد کرده است.» اشاره به اين دارد که روشهاي معاصر، اقتصادداناني تکبعدي و عاجز از ديدن هنجارها تحويل داده است. براي اينکه اين نواقص به تدريج رفع شود او خواهان جهتيابي دوباره روشمند در اين رشته است. به نظر وي، اقتصاد «اثباتي» جاري بايد جاي خود را به اقتصاد «طبيعتگرا» بدهد. اين حرفه بايد تاکيد بيشتري بر مورد کاويها داشته و از نزديک تصميمگيران اقتصادي را پايش کند- به جاي اينکه فروضي انتزاعي درباره رانشگرهاي رفتار انساني داشته باشد تا به اين تشخيص برسد که چه چيزي آنها را تحريک ميکند.
آکسل اوکنفلس: پروفسور اقتصاد در دانشگاه کلن آلمان
مترجم: جعفر خيرخواهان