یك اشتباه مهلك در مدیریت
تكیه بر مشكلات به جای اهداف
«اسكار بیفربی» پسر، رییس شركت معاملات ملكی «گودمن سگار و هوگان» این اشتباه مهلك را این گونه برای من توضیح داد: «یكی از دلایل عدم كارآیی در حوزه بسیاری از مدیران این است كه آنها روی مسائل بسیار جزئی تكیه میكنند.»
وقتی من منظورش را پرسیدم، پاسخ داد: او مشاهده كرده است بسیاری از مدیران 90 درصد وقت خود را صرف حل و فصل مشكلاتی مینمایند كه تنها روی 10 درصد از میزان بهرهوری شركت تاثیر دارد. در بسیاری از موارد، آنها آنقدر خود را درگیر این مشكلات كردهاند كه اهداف خود را فراموش میكنند.
تبدیل مشكلات به فرصتها
وقتی من مسوول گرداندن همایشهای مدیریتی هستم، مدیرانی را میبینم كه به من نزدیك میشوند و تقاضای یك مكالمه خصوصی را دارند. وقتی بر فرض یك گوش شنوا پیدا میكنند، میبینیم كه فقط تعداد اندكی از آنها درباره اهدافشان صحبت میكنند. آنها اغلب از مشكلاتشان تعریف میكنند. باور كردن آنچه اسكار میگوید، برایم سخت نیست، اما این مدیر خوب به ابزاری نیاز دارد تا او را از انجام این اشتباه بازدارد.
چند سال پیش من با شركتی مشاوره كردم كه به این اشتباه مدیریتی پی برده بود. پس آنها در پاسخ به این مشكل سعی كردند كلمه مشكل را از دایره لغات مدیران خود حذف كنند و همكاران آنها برای اشاره به مشكلات، از كلمه فرصتها استفاده میكردند. شركت در جلسه كارمندان این شركت، برای من بسیار جالب بود، زیرا شنیدم مدیران میگفتند: «به فرصتی برخوردهایم كه حل آن، برای ما دشوار است.»
آنها ممكن است دایره لغات خود را تغییر داده باشند، اما ابزاری برای رفع این اشتباه مهلك پیدا نكردند. یكی از مدیران ارشد این شركت وقتی نظرش را در رابطه با شیوه جدید بازاریابی به وسیله شیوه «پوگو» بیان كرد، گفت: «استیو، ما با فرصتهای حل نشدنی، محاصره شدهایم» و بهاین ترتیب بیهودگی عمل بازی با كلمات را افشا كرد.
ابتكار عمل
ما نقطه مقابل تمركز روی مشكلات و فراموش كردن اهداف را قوه ابتكار مینامیم. وقتی در مشكلات غرق میشویم و نتایجی را كه میخواهیم به دست آوریم، نادیده میگیریم، ابتكار عمل در ما از بین میرود. قوه ابتكار میمیرد یا حداقل سركوب میشود، مگر اینكه توجه خود را به هدفمان معطوف كنیم.
به نظر من بهترین تعریف برای قوه ابتكار، توانایی در نیروهایی است كه بر شما فشار میآورند؛ به علاوه توانایی استفاده از آن نیروها، برای رسیدن به هدف مطلوب خود. به عبارت سادهتر قوه ابتكار به معنای درك محیط یا شرایط است و همین طور استفاده از آن به نفع خود. آن موارد و شرایطی كه در ابتدا، به عنوان مانع موفقیت شما ظاهر میشوند، اغلب میتوانند به عنوان اهرمهایی به كار گرفته شوند كه موفقیت را برای شما دستیافتنی كنند.
ما در ابتدا نباید با فرو رفتن در مشكلات و مقابله با این وضعیت، انرژی خود را هدر دهیم. بسیاری از مدیران در این شرایط مثل یك شناگر ناشی عمل میكنند. اگر شما یك شناگر را در یك قایق بگذارید، او را یك مایل از ساحل دور كنید و سپس او را به درون آب پرت كنید چه كار میكند؟ به طور مسلم او سعی میكند شنا كند، اما از ترس، به جای شنا كردن با آب میجنگد. هر چقدر خود را بیشتر به این طرف و آن طرف میزند و بیشتر با آب میجنگد، زودتر انرژی خود را از دست میدهد و بالاخره در آب غرق میشود. اما یك شناگر حرفهای را در چنین وضعیتی قرار دهید، خواهید دید كه او كار متفاوتی انجام میدهد. ابتدا او آرام میگیرد و روی آب شناور میشود یا روی آب میایستد. این شناگر ماهر برای نگه داشتن خود در آب از محیط و شرایط استفاده میكند. سپس یك قسمت از ساحل را انتخاب كرده و بعد با یك سرعت مناسب هدف خود را در ساحل، همواره جلوی نظرش قرار میدهد و به طرف آن شنا میكند. طی تمام این حوادث، این شناگر ماهر از آب یا محیط به عنوان وسیلهای برای رسیدن به نتیجه مطلوب استفاده میكند. هرگاه ما هدف خود را رها كنیم، غرق خواهیم شد، زیرا قوه ابتكار خود را از دست میدهیم.
از هزاران مدیر بخواهید كه داستان مورد علاقه خود را درباره موفقیت تعریف كنند. به طور تقریبی تمام آنها توضیح خواهند داد كه از یك مانع یا یك محیط نامناسب به عنوان وسیلهای برای رسیدن به یك هدف مطلوب استفاده كردهاند. آنها ممكن است جریان شركت «ولكس واگن» را تعریف كنند كه با ایجاد جنجال بزرگ درباره ظاهر ساده، اما دوستداشتنی ماشین و اطمینان از راحتی تعمیر این محصول از سقوط و ورشكستگی نجات یابد، آن هم فقط به خاطر عیب ساده یكی از ماشینهایش به یك غول صنعتی تبدیل شد.
سایر مدیران به موفقیت محصولاتی اشاره میكنند و با افتخار میگویند بیشتر از اینكه رقابت كنند، هزینه صرف كردهاند و معایب محصولات خود را به عامل فروش ممتاز، تبدیل كردهاند. مانند: رنگ مو كه ادعا میشد هر زنی از آن استفاده كند شایستگی آن را دارد. بسیاری از شما ممكن است شركتهایی را به یاد داشته باشید كه نه تنها به خاطر بزرگ نبودن در صنعت به خود میبالیدند، بلكه كوچك بودن خود را با بسیاری از فضایل، مانند: خدمات شخصیتر، كیفیت و كمیت بهتر، اعتبار و سختكوشتر بودن كاركنان خود، عوض میكردند.
سیستم آموزشی ما را ملزم كرده است هر موقعیتی كه طرحهای ما را برهم میریزد یك تعهد بدانیم. در اكثر محیطها حتی در مدرسهها، به ما آموختهاند باید فقط یك جواب درست بدهیم و آن ما را ملزم میكند طرز فكر تك پاسخی داشته باشیم. ممكن است این امر در ریاضی صدق كند، اما در دنیای كار، مسائل بسیار متنوعی هستند، یعنی همیشه برای یك مشكل بیش از یك راه وجود دارد.