مدیریت منابع انسانی و توصیههایی برای مدیران اجرایی
تمام مدیران اجرایی علاقه دارند ببینند که سازمانشان بهتر عمل میکند و اکثر آنها به دنبال ابزارهایی به منظور تحقق این امر هستند.
در طی چند دهه گذشته، مدیران منابع انسانی تصور میکردند که اقدامات آنها موجب ارتقای سطح عملکرد سازمان میشود؛ این موضوع در میان بخشی از مدیران اجرایی مورد تردید واقع شده است که میپرسند آیا هزینههای صرف شده برای انجام وظایف منابع انسانی، سرمایهگذاریهای خوبی هستند. مطالعات زیادی این موضوع را بررسی کردهاند؛ اما نتایج ناسازگار آنها نتیجهای را در برنداشته است. برای حل یک سوال قدیمی و جنجالی که ـ آیا مدیریت منابع انسانی برای بهبود عملکرد سازمانی مهم است؟ ـ ما از مدارک موجود بهره میگیریم. براساس دادههای بیش از 19000سازمان، ما نتیجه میگیریم که مدیریت منابع انسانی ارزش قابل توجهی برای سازمانها دارد؛ بهعلاوه این ارزشافزوده زمانی حداکثر خواهد شد که سیستمهای منابع انسانی بیش از كاركردهای منحصر به فرد مورد تاکید واقع شوند و هنگامی که تصمیمات مدیریت منابع انسانی با استراتژی گره خورده و با تمام بنگاههای اقتصادی مرتبط شود.
از «پرسنل» تا «منابع انسانی»
در سالهای آخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980، حرکتی اتفاق افتاد که به موجب آن واحدهای پرسنلی سازمانها به واحدهای «منابع انسانی» تغییر نام نمودند. این تغییر تصدیق کرد که کارکنان داراییهای مهمی هستند و این طور نیست که صرفا مانند اجزایی در پستهایی قرار داده شوند؛ این امر همچنین شناخت تازهای را نشان داد که سازمانها میبایست رویههای گذشته که کارکنان را به جای منابع حیاتی درآمد و سود، به عنوان هزینه تلقی مینمود، رها کنند. با این حال تغییر رخ داده در بسیاری از بنگاهها بیشتر نمادین بوده است تا حقیقی. مانند درتیهاری، بسیاری از مدیران اجرایی درباره ارزشافزوده عملکرد منابع انسانی تردید دارند؛ به عنوان مثال جفری پفر (1998) در کتابش تساوی انسان بیان میكند که تنها نیمی از مدیران اجرایی معتقدند که منابع انسانی واقعا موضوع مهمی است و اندکی کمتر از نصف این مدیران اجرایی بر مبنای اعتقادات خویش عمل میکنند. حداقل قسمتی از مشکل میتواند این حقیقت باشد که سرمایهگذاریها در منابع انسانی (نظیر جلسات آموزش و برنامههای تشویقی) کاملا قابل رویت است، در حالی که بازگشت این سرمایهگذاریها به سختی قابل اندازهگیری است.
محققان علاقهمند به مدیریت منابع انسانی (HRM)، انرژی و زمان قابل توجهی را صرف کردهاند تا درک نمایند که دقیقا چگونه و تحت چه شرایطی سرمایهگذاری در مدیریت منابع انسانی، عملکرد یک بنگاه را ارتقا میدهد؛ اگرچه پیشرفتهایی حاصل شده است؛ اما تلاشهای دانشمندان برای مطالعه تاثیرات كاركردهای مدیریت منابع انسانی، به نتایج متعارضی ختم شده است. یکسان نبودن نتایج خیلی تعجبآمیز نیست. با این حال نتایج علمی تنها هنگامی میتواند برای مدیران مهم باشد که مدیران بتوانند اطمینان پیدا کنند که عمل به روشهای پیشنهاد شده، احتمال دستیابی به نتایج مثبت را افزایش دهد. یکی از راهها برای اطمینان مدیران به نتایج علمی این است که به جای بررسی یک مطالعه، یک بررسی جامع از چند تحقیق شود. با اطمینان از بازگشت سرمایهگذاریها در مدیریت منابع انسانی، دستاندركاران HRM راحتتر میتوانند سایر مدیران اجرایی را درباره ارزشهای آنها قانع کنند.
روش و منبع دادهها
یافتههایی که ما گزارش میکنیم، پیش از این به یک جمع دانشگاهی توسط کامبس، لیو،هال و کچن (2006) ارائه شده است. هدف ما در اینجا این است که درباره ارزش كاركردها و سیستمهای HRM در زمینه كاركرد مدیریتی بحث کنیم. مطالعه اولیه از تکنیکی به نام متاآنالیز که ابزاری مهم است استفاده میکند که محققان از آن برای بررسی دقیق بدنه تحقیق استفاده میکنند که شامل یافتههای ناهمخوان تحقیقات میباشد (دالتون و دالتون، 2005). متاآنالیز به طور آماری یافتههای چندین مطالعه را به منظور نیل به نتایج معتبرکه به طورگستردهای قابل تعمیم باشند، ترکیب میکند. به طور خلاصه، متاآنالیز این امکان را به محققان میدهد که اطمینان بیشتری نسبت به نتایج تحقیق در مقایسه با نتایج یک مطالعه منحصر به فرد داشته باشند. در این مقاله ما درباره نتایج متاآنالیز 92 مطالعه که مفهوم عملکردی HRM را تحقیق میکنند، بحث میکنیم.
همان طور که شرح داده شده است، ما در مورد یافتههای یک مطالعه که به طور آماری نتایج 92 تحقیق علمی که قبلا در زمینه تاثیرات عملکرد 13كاركرد مدیریت منابع انسانی انجام شده را ترکیب کرده، بحث میکنیم. این مطالعات شامل دادههایی است که دربرگیرنده بیش از 19000 سازمان میباشد. ما با تشریح فرآیندی که انتظار میرود از طریق آن كاركردهای مدیریت منابع انسانی عملکرد سازمان را تحت تاثیر قرار دهند، کار را آغاز میکنیم. ما 10 تا از كاركردهای رایج HRM را مرور میکنیم که بررسیها نشان میدهند که آنها ارتقادهنده عملکرد هستند و سه عامل مهم را توصیف میکنیم که اثر بخشی اجرای HRM را تحت تاثیر قرار میدهد. از آنجا که این یافتهها بر پایه مطالعات بسیاری است ما میتوانیم اطمینان زیادی به آنها داشته باشیم. پس از توضیح کوتاه درباره اینکه چگونه تحقیق آینده به ما در درک بهتر سه كاركرد HRM که تاثیرات عملکردی آنها واضح نیست، کمک خواهد نمود، معنی یافتههای خود را برای متخصصان شاغل در HRM و مدیران اجرایی که با آنها کار میکنند، به طور خلاصه بیان میکنیم.
آیا مدیریت منابع انسانی مهم است؟
در دیدگاه تئوری، كاركردهای HRM از طریق سه کانال کلیدی عملکرد بنگاه را شکل میدهد. همانگونه که توسط هاسلید (1995) بیان شده است، كاركردهای HRM عبارتند از:
(1) افزایش دانش، مهارتها و تواناییهای کارکنان (KSAها)؛
(2) انگیزش کارکنان به منظور بهکارگیری KSAهای خود در جهت منافع بنگاه؛
(3) توانمندسازی کارکنان برای انجام آنها.
سطح بالای KSA در میان کارکنان، برای انجام وظایف کاری به طور اثربخش ضروری است. هنگامی که کارکنان تنها وظایف روتین کار خود را میدانند، قادر نخواهند بود فراتر از وظایف محول شده به آنها به سازمان کمک کنند. با وجود این، حتی زمانی که کارکنان از KSAها برخوردار هستند، احتمالا آنها را به کار نمیگیرند؛ مگر آنکه به طور مناسبی به آنها انگیزه داده شود. بنابراین بیشتر كاركردهای گذشتهHRM، بر روی انگیزش کارکنان جهت انجام وظایف محوله متمرکز شده است. حتی کارکنان دانشی، ماهر و باانگیزه نیز اگر ساختارهای سازمانی و طراحی شغل مانع تلاشهای آنها باشند، آنها زمان، مهارت و تواناییهای خود را به کار نخواهند گرفت. كاركردهای HRM نیاز به کمک دارند تا موانع راه را برداشته و بهرهوری را تسهیل نمایند.
ما 13 كاركرد HRM را که محققان به عنوان پیشنیازهای بهبود عملکرد سازمان مطالعه کردهاند، شناسایی کردیم. براساس مدارک موجود، نتیجه ما این است که رابطه ضعیف؛ اما معنیداری بین استفاده بنگاهها از این كاركردها و بهبود عملکرد آنها وجود دارد. سوال واضح این است که: این رابطه چطور معنیدار است؟ در حقیقت این یک سوال مهم برای مدیران است، هنگامی که تصمیم میگیرند منابع سازمانی را تخصیص دهند. بخشی از پاسخ این است که كاركردهای HRM تاثیر بیشتری بر روی عملکرد و سازمان نسبت به عواملی نظیر استقلال هیات مدیره بنگاه اقتصادی ( دالتون، دیلی، السترند، جانسون، 1998) و پرداخت تشویقی مدیر ارشد (تسی، ورنر، کتز وگمز ـ مجیا،2000) دارند؛ به عنوان مثال اگر ما تاثیری را که در نمونههاسلید (1995) از 816 بنگاه دریافتیم بهکار ببریم، مشاهده مینماییم که افزایش 30درصدی در یکی از كاركردهای سودمند HRM، به طور متوسط تبدیل به افزایش بازگشت داراییها از 1/5درصد به 3/8درصد و کاهش خروج کارکنان از 4/18درصد به 3/15درصد خواهد شد. این تاثیرات بهاندازه کافی قابل توجه است؛ به طوری که مدیران اجرایی نیاز دارند بدانند که چگونه HRM میتواند به عملکرد و بهرهوری سازمان آنها کمک کند. در عمل بسیاری از سازمانها (نظیر آنهایی که حاشیه سود پائین دارند) تصمیمات و اقدامات مدیران میتواند تفاوت میان ایجاد سود و از دست دادن پول را نشان دهد.
كاركردهای اصلی مدیریت منابع انسانی
از 13 كاركرد بررسی شده، دریافتیم که که 10 مورد از آنها بر عملکرد بنگاه اقتصادی تاثیر میگذارد؛ اگر چه بسیاری از این كاركردها که ما شناسایی کردیم بر بیش از یکی از سه فرآیند اساسی (یعنی افزایش KSA و انگیزش یا توانمندسازی) تاثیر میگذارند، اکثرا بر یک فرآیند بیشتر از فرآیندهای دیگر تاثیر میگذارند. به منظور سازماندهی بحث خود، ما 9 تا از 10 كاركرد ارتقادهنده عملکرد را بر اساس اینکه کدام بیشترین تاثیر را بر این سه فرآیند دارد، گروهبندی نمودیم. ما تمرکز بر دهمین كاركرد؛ یعنی برنامهریزی HRM کنار گذاشتیم؛ زیرا برنامهریزی HRM کمک میکند تا دیگر كاركردها به هم متصل شوند. یافتهها برای سه كاركرد دیگر ـ تیمها، ارزیابی عملکرد و به اشتراکگذاری اطلاعات ـ بهاندازه کافی قوی نبودند تا در این برهه از زمان آنها را به عنوان بهبود دهنده عملکرد توصیه کنیم.
ما شکل 1 را برای تشریح گروهبندیهای خود از كاركردهای HRM توسط فرآیند اصلی به کار میبریم. بیضیها برای نشان دادن اینکه كاركردها با هم تعامل دارند، همپوشانی داشته و همچنین كاركردهایی را که از هر فرآیند پشتیبانی میکنند نشان میدهند. ما انتخاب، سطح جبران خدمات و آموزش را به عنوان كاركردهای ارتقادهنده KSA بیان میکنیم؛ اگرچه انتخاب میتواند در یافتن افرادی که خودشان انگیزه دارند، به سازمان کمک کند و در نتیجه سطح کلی انگیزه کارکنان را ارتقا دهد؛ اما هدف اصلی انتخاب، غربال کردن کارکنانی است که فاقد KSAهای لازم هستند. پاداش تشویقی و انگیزش درونی، كاركردهای افزایش دهنده انگیزه نامگذاری شدهاند؛ زیرا نقش اصلی را در بهبود عملکرد بر عهده دارند؛ همچنین برنامههای مشارکت، زمان کاری منعطف، رسیدگی به شکایات و امنیت استخدام، كاركردهای ارتقادهنده توانمندسازی هستند؛ زیرا آنها فرآیندهای کاری را تسهیل نموده و کمک میکنند کارکنان مهارت خود را به کار گیرند.
كاركردهای ارتقا دهنده KSA
انتخاب کارکنان اولین گام اساسی در ایجاد یک نیروی کار بهرهور میباشد. فرآیندهای انتخابی که به طور نظاممند طراحی شدهاند به شناسایی کارکنان با دانش، مهارت و تواناییهای مناسب برای شغلهای منحصربهفرد کمک میکنند. انتخاب فرآیندی است که نیاز به مهارت دارد، زیرا تناسب میان یک شخص و یک شغل مانند تناسب یک شخص و فرهنگ و ارزشهای شرکت مهم است. بدون تناسب خوب میان شخص ـ سازمان و شغل، ممکن است کارکنان مطیع سازمان نشوند و سازمان را ترک کنند (کریستف ـ براون، زیمرمن و جانسون، 2005). جامع بودن كاركردهای انتخاب بهطور وسیعی سطح تناسب درك شده توسط كاركنان را تحت تاثیر قرار میدهد كه رضایت شغلی و تعهد سازمانی را ارتقا داده و قصد ترك سازمان را كاهش میدهد (ساكس و آشفرس، 1997).
بسیاری از كاركردهای انتخاب میتواند برای افزایش تناسب بهكار رود. ترپسترا و رزل (1993) چندین كاركرد اساسی كارمندیابی را شناسایی نمودند كه شامل مصاحبههای ساختار یافته، آزمونهای شناسایی استعداد و توانایی و مطالعات پیوسته منابع استخدامی بود. مطالعه آنها تنها یكی از 15 مطالعهای است كه تاثیر جدیدترین فرآیندهای انتخاب را روی عملكرد بررسی كرده است. براساس این 15 مطالعه، ما تخمین میزنیم كه گزینشی عمل كردن تاثیری بهاندازه متوسط تاثیر تمام كاركردهای دیگری كه تجزیه و تحلیل شدهاند، دارد (یعنی نسبتا كم، اما مهم). این تاثیر احتمالا رخ میدهد، زیرا انتخاب به استخدامکنندگان کمک میکند که کارکنان با KSA بالا که بهترین تناسب را میان ارزشهای سازمانی و نیازهای شغلی منحصر به فرد دارند، شناسایی نمایند.
گرچه این تنها عاملی نیست که روی تصمیم کارمند احتمالی آینده برای پذیرش یا رد پیشنهاد یک شغل تاثیرگذار است، سطح حقوق و دستمزد از مهمترین محرکهایی است كه بر انتخاب شغل تاثیر میگذارد. حقوق و دستمزد جذاب به سازمانها کمک میکند تا کارکنان متخصص و کارآمد را جذب و حفظ نماید. حقوق و دستمزد بالا، انگیزه کارکنان با KSA بالا را برای استخدام در جای دیگر کاهش میدهد. از آنجایی که حقوق و دستمزد بالا به حفظ افراد مستعد و توانمند کمک میکند، این امر در طول زمان ارتقای سطح KSAهای کارکنان را تضمین مینماید.
تحقیقات انجام شده نشان داد که میزان تاثیر حقوق و دستمزد بر عملکرد سازمانی، کمی بیشتر از سایر كاركردهای HRM بود. با این حال، این امر به همین سادگی نیست. در میان مطالعاتی که سیستم حقوق و دستمزد را تجزیه و تحلیل کردند، به نظر میرسد شرایطی وجود داشته باشد که هزینه پرداخت حقوق و دستمزد بالاتر، از طریق بهرهوری بیشتر جبران نشود. به عنوان مثال، در مشاغل با وظایف تکراری و روتین، کارکنان با KSA بالا فرصت کمتری برای افزایش بهبود عملکرد دارند. این همچنین تعادل بالقوه میان كاركردهای HRM را روشن میکند. پرداخت اضافی به کارکنان دانشی و ماهر ارزش کمی خواهد داشت اگر کارکنان انگیزه نداشته باشند یا با موانع بوروکراتیک در بهکارگیری مهارت خود مواجه شوند. شاید مطالعاتی که روابط منفی را گزارش میدهند، دلیل اصلی این است که در حالی که سرمایهگذاریها در حقوق و دستمزد بالاتر، باز خواهد گشت، مدیران باید مطمئن شوند که آنها قادرند از مزیت KSAهای بالاتری که چنین حقوق و دستمزدی ایجاد خواهند نمود، بهره بگیرند.
آموزش به میزان دستورالعملهای رسمی که به کارکنان داده شده، اشاره دارد. آموزش علاوه بر جاذبه ویژهای برای کسانی که علاقهمند به دستیابی به مهارتهایی هستند، دارد، به آنها کمک میکند در شغل خود پیشرفت کنند، و از طرف دیگر میتواند بر سیاستها و كاركردهای ویژه سازمان، مهارتهای مرتبط با کار یا مهارتهای رهبری و اجتماعی تمرکز کند. افزون بر آموزش اولیه، بسیاری از شرکتها آموزش پیوستهای را برای کارکنان ارائه میکنند. آموزشی که به طور مناسب طراحی و اجرا شده است باید به افزایش KSAهای کارکنان کمک کند. آموزش یکی از كاركردهای منابع انسانی است که بسیار مطالعه شده است، در حقیقت 29 مطالعه تحقیقاتی، رابطه آموزش ـ عملکرد را بررسی کرده است. این مطالعات هر دو نوع سازمان خدماتی و تولیدی را در ایالات متحده و خارج آن دربرمیگیرد و اکثر آنها رابطهای مثبت و مهم را گزارش نمودند.
یکی از چالشهای یادگیری، خطر «آموزش صنعت» است، یعنی صرف پول برای ارتقای مهارت کارکنان و سپس دادن این کارکنان به رقبا. برای اجتناب از این امر، مدیران باید برای حفظ کارکنانی که خوب آموزش دیدهاند، تلاش کنند که این امر میتواند از طریق دیگر رویکردهای HRM نظیر پیوند پاداش تشویقی با آموزش و انگیزش درونی محقق گردد. همچنین منطبق کردن خروجیهای یادگیری با نیازهای ویژه بنگاه اقتصادی به طوری که KSAهای به دست آمده از طریق آموزش به آسانی در جای دیگر کاربرد نداشته باشد، مفی د خواهد بود.
2.3. كاركردهای ارتقادهنده انگیزه
بسیاری از سازمانها روشهای مختلف پاداش تشویقی نظیر مالکیت سهام، پرداخت پاداش بر مبنای عملکرد فردی یا گروهی و نیز تقسیم سود را پیشنهاد میدهند. پاداش تشویقی سبب افزایش انگیزش کاری کارکنان میشود، زیرا ارتباط بین تلاش کارمند و پاداشهایی را که دریافت میکند، تقویت میکند. پاداش تشویقی، كاركردی از منابع انسانی است که بیشترین مطالعات روی آن صورت گرفته است؛ 31 مطالعه تحقیقاتی انجام شده نشان میدهد که رابطه مثبتی بین پاداش تشویقی و بهبود عملکرد کارکنان وجود دارد.
پژوهشگران معتقدند که سیستمهای حقوق و دستمزد باید علاوه بر استراتژی کسب و کار با سیستم کلی HRM سازگار باشد (بیرد و میشولام، 1988). بنابراین در انتخاب از میان گزینههای متنوع پاداش تشویقی، مدیران باید به دقت اهداف استراتژیک و نحوه تحقق آن را بررسی کنند. به عنوان مثال اعطای جایزه به عملکرد فردی با پاداشهای بزرگ ممکن است موجب تضعیف کارهایی شود که نیازمند همکاری گستردهای هستند.
امروزه سیاستهای ارتقای انگیزش درونی کارکنان از اهمیت بیشتری برخوردار بوده و این به دلیل اثرات انگیزشی آنها است. سیاستهای انگیزش درونی در تبیین انتظارات عملکردی شفاف با در نظر گرفتن آینده، به کارکنان کمک میکند که با انگیزه شوند تا نه تنها در پستهایی که هستند خوب عمل کنند، بلکه مهارتها و تواناییهایی که ممکن است برای پستهای بعدی مناسب باشد، توسعه دهند. به ویژه هنگامی که KSAهای کارکنان میتواند مخصوص سازمان شود و بنابراین به آسانی قابل انتقال نباشد، انگیزش درونی به طور قابل توجهی تمایل کارکنان برای ترک سازمان را کاهش میدهد (پفر، 1998). ما 12 مطالعه را شناسایی کردیم که مفاهیم عملکردی سیاستهای انگیزش درونی را بررسی کردهاند. این مطالعات از نهادهای متنوعی نظیر بانکها، بنگاههای حقوقی و شرکتهای نرمافزاری نمونهبرداری کرده بودند. به عنوان مثال در یک مطالعه از 373 سازمان انتفاعی و غیر انتفاعی، دلانی وهاسلید (1996) ارتباطی میان امکان انگیزش درونی و عملکرد درک شده مشاهده نمودند. بنابراین به نظر میرسد که انگیزش درونی برای سازمانهایی که در حوزههای متنوع فعالیت میکنند، مفید باشد.
كاركردهای ارتقادهنده توانمندسازی
مشارکت به میزان تاثیرگذاری کارکنان در تصمیمگیری اشاره میکند. در سازمانهایی که مشارکت را ترغیب مینمایند، به کارکنان فرصت داده میشود تا ابتکار به خرج دهند، در تصمیمگیری شرکت کنند و نظرات خود را درباره شغلهای خود و موضوعات مرتبط با آنها به اشتراک بگذارند. مشارکت، کارکنان را در موقعیتی قرار میدهد که
به طور فعال طریقی که کار آنها انجام میشود را تحت تاثیر قرار دهند و حس مالکیت بر شغل خود داشته باشند. مشارکت، امکان شناسایی و اصلاح مشکلات را به کارکنان میدهد، زیرا کارکنان دانشی نسبت به وظایف شغلی خود آگاهتر از مدیران هستند. در میان 18 مطالعه بررسی شده، ارتباط میان مشارکت و عملکرد قابلتوجه بود، اما اندکی کمتر از تاثیر بیشترین كاركردهای HRM است. با این حال تاثیر آن بیشتر خواهد بود هنگامی که مشارکت با دیگر كاركردهای منابع انسانی که روی مهارتها و انگیزش کارکنان سرمایهگذاری میکنند، مرتبط شود. دلیل این امر آن است که مزایای مشارکت تنها زمانی به طور کامل قابل درک است که کارکنان توانایی و مهارتهای ایجاد تصمیمات خوب را داشته و انگیزه کافی برای انجام آن را داشته باشند (رایت، مک کورمیک، شرمن و مک ماهان،1999). مشارکت همچنین از تلاش برای نوآوری به طور مستمر حمایت میکند. این موضوع مهم است، زیرا نوآوری یک منبع حیاتی از مزیت فزاینده برای اکثر بنگاههای اقتصادی است.
برای پاسخگویی به یک بازار کار رقابتیتر، بسیاری از سازمانها زمان کاری منعطف را به عنوان روشی برای جذب کارکنان پیشنهاد میدهند. کار نیمه وقت، شغل مشترك، هفتههای کاری فشرده، کار در خانه با کامپیوتری که به اداره متصل است و دیگر قراردادهای زمان کاری منعطف به کارکنان اجازه میدهد که کنترل بیشتری روی زمانکاری خود داشته باشند. چنین روشی به کارکنان کمک میکند مسوولیتهای خود در خانه را بهتر انجام دهند و تعادل مناسبی را بین کار اداری و خانواده حفظ کنند. در این صورت، کارکنان هنگام کار تمرکز بیشتری داشته که آنها را قادر به انجام کار به طور موثرتری مینماید. بنابراین زمان کاری منعطف هم روحیه را ارتقا میدهد و هم نتایج نهایی را بهبود میبخشد.
ما نتایج هشت تحقیق، راجع به ارتباط میان زمان کاری منعطف و عملکرد را بررسی کردیم. با اینکه ارتباط با عملکرد قابل توجه بود این ارتباط کمتر از سایر كاركردهای HRM بررسی شده بود. یک دلیل میتواند این باشد که هزینههای بهکارگیری چنین كاركردهایی، بالا است. هماهنگی قراردادهای زمان کاری منعطف، تلاشهای اداری زیادی را میطلبد.
رویههای شکایت کانالی رسمی برای دریافت صدای کارمند است و از این رو به کارکنانی که در جهت تغییر شرایط کاری نامطلوب و برطرف کردن تعارضهای بوجود آمده در محیط کار تلاش میکنند، کمک میکند. بررسیهای انجام شده نشان میدهد که رویههای شکایت، تاثیری کلی بر عملکرد داشته که قابل توجه میباشد. رویههای شکایت با ایجاد کانالی برای حل عدم توافقات میان مدیران و سایر کارکنان، کارکنان را توانمند میسازد. تاثیر آنها روی عملکرد از طریق نگهداری بیشتر کارکنان رخ میدهد (سپنسر، 1986). هنگامی که کارکنان متوجه میشوند که رویههای شکایت منصفانه و موثر است، بیشتر از راهحلها راضی میشوند و کمتر سازمان را ترک میکنند (پترسون و لوین، 2000).
بهرغم وجود فشارهای زیاد برای رها كردن امنیت استخدام به نفع انعطافپذیری، هنوز هم بسیاری از مدیران به شدت از تعلیق كارکنان در طول زمانهای سخت کاری خودداری میکنند. یک دلیل این است که امنیت استخدام، سطح تعهد به کارکنان را افزایش داده و باعث ایجاد نیروی کار با وفاداری بیشتر به سازمان خواهد شد. سیاستهای امنیت استخدام، علایق کارکنان را با علایق بلندمدت سازمان منطبق مینماید. کارکنان متعهد با احتمال بیشتری چشمانداز و اهداف بنگاه را میپذیرند. یک رابطه استخدام با ثبات، به کارکنان کمک میكند که یک دورنمای بلندمدت و یک دید وسیع از شغل خود داشته باشند که آنها را در یافتن راهحلهایی برای مشکلاتی که فراتر از محدوده وظایف شغلی مشخص است، توانمند میسازد (پفر، 1998).
تنها شش مطالعه ارتباط بین امنیت استخدام و عملکرد را بررسی کردهاند که همگی آنها ارتباط مثبتی را گزارش کردهاند. این مطالعات بر اساس بررسی در حوزهای وسیع میباشد. به عنوان مثال در یک مطالعه از 192 بانک، دیلری و داتی (1996) متوجه شدند که امنیت استخدام به طور قابل توجهی با بازگشت داراییها مرتبط است. احمد و شرودر (2003) نتایج مشابهی در نمونهای از 107 کارخانه تولیدی وسیع در آلمان، ایتالیا، ژاپن و ایالات متحده یافتند. به طورکلی شواهد موجود نشان میدهد تلاش برای تامین امنیت شغلی، سود سهام را افزایش میدهد. به نظر میرسد این شواهد از این دیدگاه كه کارکنان دارای دانشی پنهان بوده که به موفقیت بنگاه اقتصادی کمک میکند، حمایت مینماید. حداقل بخشی از این دانش پنهانی از طریق کوچکسازی و تجدید ساختار و هنگام استفاده از نیروی کار، از دست میرود.
سایر كاركردهای مدیریت منابع انسانی
برای سه كاركرد ـ تیمهای کاری، ارزیابی عملکرد و به اشتراک گذاشتن اطلاعات ـ متوجه تاثیر قابل توجهی بر عملكرد نشدیم. این بدین معنا نیست که این كاركردها عملکرد را شكل نمیدهند، بلکه تنها به این معنی است که شواهد تحقیق تا امروز به روشنی آنها را به عنوان ارتقادهنده عملکرد اعلام نکرده است. درباره تیمها، تنها هشت مطالعه انجام شده است. دو تا از این مطالعات از پایگاه دادههای بزرگی استفاده کرده بود که به منظور مقاصد دیگری طراحی شده بودند. اگر این دو مطالعه را نادیده بگیریم شش مطالعه دیگر بیان میکنند که استفاده از تیمها بهاندازه كاركردهای دیگری که مطالعه کردهایم، عملکرد را ارتقا میدهد. بنابراین ما به طور محتاطانه، درباره ارزش تیمها خوشبین هستیم و معتقدیم که تیمها میتوانند به طور مطمئنی به عنوان بخشی از استراتژی کلی HRM توصیه شوند (ویمبوش، 2006). به طور مشابه ما درباره به اشتراک گذاشتن اطلاعات نیز خوشبین هستیم. نتایج مطالعات انجام شده نشان میدهد که به اشتراک گذاشتن اطلاعات موجب بهبود عملکرد سازمانی میشود، اما هنوز هم شواهد کافی برای تکمیل این تاثیر با اطمینان نداریم. مدیران سازمانها معتقدند که اشتراک اطلاعات مرتبط با شغل کارکنان، موجب ارتقای عملکرد میشود.
راجع به آخرین كاركرد HRM مطالعه شده، ارزیابی عملکرد، ما معتقدیم که پاسخ ریشه در اینکه چگونه ارزیابیها اجرا میشوند، میباشد. ارزیابیها میتوانند بر مبنای نتایج یا رفتار باشند. ارزیابیها بر پایه رفتار، متمرکز بر رفتارهای فردی است که نیاز به انجام شغل به طور موثر میباشد؛ ارزیابیها بر مبنای نتایج، متمرکز بر نتایج آن رفتارها که معمولا خروجی قابلسنجش هستند، میباشد (دیلری و داتی، 1996). ارزیابی بر مبنای رفتار، بیشتر برای کارهای روتین موثر است، اما ارزیابی بر مبنای نتایج، مناسب کارهایی است که نیاز دارند مستقل یا خلاق باشند. مساله دیگر این است که در اکثر موارد ارزیابیهای عملکرد به طور سیاسی نگریسته میشوند (و این و لایدن، 1995) که میتواند تلاش کارکنان را خنثی کرده و بهرهوری را کاهش دهد. با در نظر گرفتن این مسائل بالقوه، هم محققان و هم دستاندركاران HRM میتوانند از مزایای تمرکز بر انواع ارزیابی عملکرد و چگونگی اجرای آنها بهره بگیرند.
عوامل تاثیرگذار بر اثربخشی HRM
در کل نتایج ما نشان میدهد که HRM بسیار اهمیت دارد. برای 10 تا 13 كاركردی که ما بررسی کردهایم، شواهد معتبری وجود دارد که هر یک از آنها به طور قابل توجهی عملکرد را تحت تاثیر قرار میدهند. منطبق با متون علمی HRM، نتایج تحقیقات نشان میدهد که حداکثرسازی ارزش HRM، پیچیدهتر از اجرای تعدادی از این كاركردهاست. ما متوجه سه عامل ویژه شدیم که اثربخشی كاركردهای بحث شده در قسمت قبلی را تحت تاثیر قرار میدهد:
(1) یكپارچگی عمودی بین HRM و استراتژی؛
(2) یكپارچگی افقی بین كاركردهای HRM؛ و (3) محیط کار.
شکل 2 نشان میدهد که چگونه توجه به این عوامل، تاثیرات سرمایهگذاریهای HRM بر عملکرد بنگاه اقتصادی را تقویت مینماید.
یكپارچگی عمودی
در اینجا ما درباره 9 كاركردی که به طور قابل توجه بر روی ارتقای KSAهای کارکنان، انگیزه و توانمندسازی تمرکز دارد، بحث کردهایم. هر کدام از آنها مهم بوده اما برنامهریزی HRM كاركردی است که آنها را به هم پیوند میدهد. برنامهریزی HRM اشاره به فرآیندی دارد که در آن مدیران، وظایف منابع انسانی را طوری طراحی کنند که اهداف استراتژیك کسب و کار را حمایت نماید. هنگامی که كاركردهای HRM اجرا شدند به طوری که از استراتژی حمایت کنند، آنها به طور عمودی یكپارچه شدهاند (بیرد و مشولام، 1998). این کار نه چندان جزئی، نیازمند استدلال و تجزیه و تحلیل دقیق است؛ توانایی هماهنگی كاركردهای برنامهریزی HRM موفق، مدیران منابع انسانی اثربخش و غیر اثربخش را تفکیک مینماید. علاوهبر این مدیران اثربخش میدانند که یک سیستم برنامهریزی HRM که به طور مناسبی طراحی و اجرا شده، مبنایی برای انطباق فعالیتهای فردی کارکنان با استراتژی بنگاه اقتصادی است (باسول و کلوین، 2006).
بسیاری از كاركردهای HRM میتواند با گرایشات مختلف اجرا شود. به عنوان مثال، پرداخت تشویقی میتواند موجب افزایش موفقیت فردی شود، هنگامی که با خروجیهای فردی پیوند داشته باشد و با خروجیهای تیمهای کاری پیوند داشته باشد. محققان چندین راه را توصیف کردهاند که در آن سیستمهای HRM میتواند همسو با استراتژی سازمان شود. به عنوان مثال، یونت، نل، دین و لپک (1996) مجموعهای از كاركردها که گرایش به ارتقای سرمایه انسانی داشتند (مانند ارزیابی عملكرد بر مبنای رفتار و تشویق گروهی) با مجموعهای از كاركردهایی که گرایش به کارآیی اداری داشتند (مانند ارزیابی عملکرد بر مبنای نتایج و تشویقهای فردی) مقایسه نمودند و متوجه شدند كاركردهای ارتقادهنده سرمایه انسانی در میان سازمانهایی با استراتژی افزایش کیفیت محصول، بهتر کار میکند در حالی که كاركردهای ارتقادهنده کارآیی اداری در میان سازمانهایی با استراتژی کاهش هزینه، بهتر عمل میکرد.
بهرغم تصور عدهای که عقیده دارند برنامهریزی منابع انسانی، انعطافپذیری را کاهش میدهد، در واقع، برنامهریزی منابع انسانی اثربخش، سازمان را برای نیل به اهدافش از طریق تقویت تناسب پویا بین جایی که بنگاه تلاش میکند به آن دست یابد و آنچه نیروی کار برای انجام آن تجهیز شده، توانمند میسازد (لام و شابرک، 1998). بدون برنامهریزی منابع انسانی، سازمان ممکن است نیل به اهدافی که در جستوجوی تحقق آنها در هر یک از حوزههای وظیفهای خودش نظیر بازاریابی، مالی و مدیریت زنجیره عرضه میباشد، را دشوار ببیند.
ما 10 مطالعه را شناسایی کردیم که رابطه بین برنامهریزی منابع انسانی و عملکرد را مورد بررسی قرار داده بود. و نتایج آن حاکی از تاثیر مثبت برنامهریزی بر عملکرد داشت. نتایج مذکور با توجه به اهمیت استراتژیک برنامهریزی منابع انسانی، تعجبآور نیست. برای اینکه HRM تاثیر کامل خود را داشته باشد، متخصصان منابع انسانی میبایست در فرآیند ایجاد استراتژی مشارکت نمایند. همچنین ضروری است که مدیران منابع انسانی، روابط نزدیک خود با مدیران صفی را حفظ کنند؛ به طوری که خود را برای پاسخ به نیازهای پرسنلی سازمان در آینده، بهروز نگه دارند.
یكپارچگی افقی
یک سیستم HRM، هنگامی به طور افقی یكپارچه است كه كاركردهایی که یک سیستم را تشکیل میدهند همدیگر را تقویت نمایند. یکی از یافتههای مهم تجزیه و تحلیل ما این بود که تاثیر یک سیستم HRM منسجم، بر عملکرد سازمانی بسیار زیاد است. به ویژه ما متوجه شدیم که بکارگیری یک سیستم کلی و جامع از كاركردهای HRM یک امر ضروری است به دلیل اینکه اندازه این تاثیر دو برابر استفاده از یک كاركرد تنهاست. برای روشن شدن مطلب، ما 816 سازمانی که توسطهاسلید (1995) بررسی شده را در نظر میگیریم. در مطالعه او تقریبا 30درصد افزایش سرمایهگذاری در سیستمهای HRM، به طور متوسط تبدیل به افزایش بازگشت داراییها از 1/5درصد به 3/10درصد و کاهش ترک کارکنان از سازمان سازمان، از 4/18درصد به 3/12درصد میشود. این تاثیرات نسبتا چشمگیر میباشد و واضح است که سرمایهگذاریهای سیستماتیک در HRM، معمولا» منجر به بازگشتهای مطلوبی میشود.
توضیح اولیه برای تاثیر شگرف سیستمهای HRM یكپارچه به طور افقی، این است که همافزاییها هنگامی رخ میدهند که كاركردها همدیگر را تقویت نمایند. به عنوان مثال، انتخاب و مشارکت؛ هر یک تاثیر بر عملکرد دارند، اما تاثیر مشترک آنها بیشتر از مجموع تاثیر تکتک آنهاست. این به دلیل آن است که انتخاب به تامین دانش و مهارتهای لازم برای تصمیمگیری کمک میکند که در هر برنامه مشارکتی ضروری است. مطالعات انجام شده در پالایشگاههای پتروشیمی آمریکا نشان داد که تاثیر انتخاب، حقوق و دستمزد و ارزیابی عملکرد روی عملکرد زیاد است هنگامی که مشارکت بالاست، اما همان كاركردها هنگامی که مشارکت کم بود تاثیر منفی بر عملکرد داشت (رایت و همکاران، 1999). این دلالت بر این دارد که كاركردهای ارتقادهنده توانمندسازی میبایست قبل از كاركردهای ارتقادهنده انگیزه و KSA وجود داشته باشند تا پتانسیل آنها به طور کامل درک شود.
در چنین شرایطی، طراحی ضعیف کارکردهای سیستم مدیریت منابع انسانی میتواند سطح عملکرد سازمانی را کاهش دهد. گاهی اوقات، كاركردها تکراری هستند. به عنوان مثال، هنگامی که یک كاركرد انتخاب تضمین میکند که کارکنان دارای مهارتهای مشخصی هستند، هزینه برای اجرای آموزش این مهارتها، اضافی است ( دیلری، 1998). دو كاركرد ممکن است «ترکیبی مخرب و ناکارآمد» ایجاد کند که در آن كاركردها در تضاد با هم کار کنند (بکر و همکاران، 1997). به عنوان مثال، این زمانی رخ میدهد که مدیران یک رویکرد تیمی را در کار اجرا کنند، اما جبران خدمات کارکنان صرفا براساس عملکرد فردی باشد. در این صورت برای متخصصان HRM ضروری است که بدانند چگونه هر كاركرد، ممکن است اثربخشی سایر كاركردها را در سازمان آنها تحت تاثیر قرار دهد.
هدف باید تلاش برای رسیدن بهسوی چیزی باشد که بکر و همکاران (1997) از آن به عنوان «ارتباطات قوی» میان كاركردها یاد میکنند. به عنوان مثال، مشارکت کارکنان میبایست با برخی از انواع تشویقات همراه شود؛ به طوری كه مشارکت به عنوان یک وظیفه اضافی جدید برای کار تلقی نشود. آموزش باید با شرح شغل انعطافپذیر و استقلال بیشتر آمیخته شود که موجب ارتقای مهارتها و تواناییهای جدید شود. یک چنین طراحی تضمین میکند که كاركردهای HRM از یکدیگر حمایت کرده و منجر به سود جمعی برای عملکرد میشود. در نتیجه مجموع آنچه تک تک كاركردها ایجاد میکنند، بیشتر است.
محیط کار
در نگاه اجمالی اولیه ممکن است به نظر برسد که محیطهای کاری خدماتی، بیشترین سود را از اقدامات HRM میبرند، زیرا بهترین خدمات ناشی از تلاشهای اختیاری در مواجهه با خدمت است و دقیقا این تلاش اختیاری است که در نهایت كاركردهای HRM آن را ارتقا میدهد. در شغلهای خدماتی کارکنان اختیار زیادی برای اینکه چگونه با مشتریان برخورد کنند، دارند (بون و فورد، 2002). همچنین کارکنان خدماتی به مشتریان نزدیکتر بوده، بنابراین كاركردهای HRM که بر رفتار کارکنان تاثیر میگذارند، ظاهرا باید تاثیر مستقیمتری بر کیفیت داشته باشند (بت، 2002). با این حال، به طور شگفتانگیزی ما متوجه شدیم که در حقیقت تاثیر HRM در محیطهای کاری تولیدی بیشتر است.
ما معتقدیم که چند دلیل برای این یافته وجود دارد. اول اینکه تولیدکنندگان ممکن است از انعطافپذیری ایجاد شده توسط كاركردهای پیشرفته HRM، بیشتر سود ببرند. کار در تولید اغلب مستلزم پیچیدگی و ماشینآلات بالقوه خطرناک میباشد. هنگامی که تغییرات در محصولات، ماشینآلات یا فرآیندها ایجاد میشود، بسیاری از قوانین وضع شده و سیستمهای امنیتی باید با آنها تغییر کند و كاركردهای HRM میتواند در انطباق نیروی کار با تغییرات مفید باشد. دوم اینکه بخش خدمات از فشار اجتماعی که کارکنان در برخورد با مشتریان مواجه میشوند، سود میبرد که منبعی برای انگیزش ایجاد میکند که در دسترس تولیدکنندگان نمیباشد. به عنوان مثال یک انتظار طولانی، كارکنان خدماتی را برای اینکه به طور کارآتری عمل کنند، برمیانگیزد. (ساتن و رافائلی، 1988). زیرا کاركنان تولیدی که هرگز برخورد یک مشتری عصبانی یا کلافه را نمیبینند، HRMتنها میتواند کارکنان را برانگیزد تا بیشترین تلاش خود را به کار گیرند. در نهایت اینکه بسیاری از كاركردهای HRM که توسط محققان و دستاندركاران حمایت میشوند، در بخشهای تولیدی ابداع و اصلاح شدهاند. بنابراین ممکن است با کار تولیدی تناسب بهتری داشته باشند. شاید مجموعهای از كاركردهای مختلف نیاز است تا به کارکنان خدماتی، در ارائه بهترین عملکردشان یاری رساند. به عنوان مثال، بهترین كاركردهای کاركنان خدماتی ممکن است شامل جستوجو برای روشهای حمایت عاطفی به منظور کاهش اضطراب هنگام خدمت کُند و خارج کنترل باشد، شود.
آنچه اهمیت بیشتری دارد، این است که كاركردها باید با موضوعات ویژهای که کارکنان در یک محیط کاری واحد با آنها مواجه میشوند، تنظیم شوند. هدف باید تمرکز بر چیزی باشد که این اطمینان را بدهد که کارکنان KSAهای مورد نیاز برای انجام شغل خود به طور بهرهور را داشته و انگیزه برای بهکارگیری KSAهای خود را دارا بوده و اینکه سرپرستان آنها را برای انجام آنها توانمند سازند. مدیران اثربخش منابع انسانی رابطه بین كاركردهای منابع انسانی و محیطهای کاری یکسان را تشخیص میدهند.
توصیههایی برای مدیران
براساس نتایج بررسی 92 مطالعه که شامل19000 سازمان میشود، ما به طور مشخصی دریافتیم که مدیریت منابع انسانی ارزش قابل توجهی برای عملکرد سازمان دارد. این نتیجه کلی با توصیههای ویژه برای مدیرانی که در پی ارتقای سطح موفقیت سازمان خود میباشند، تکمیل میشود. توصیه اول ما این است که سرمایهگذاریهای تخصصی در: (1) برنامهریزی منابع انسانی، (2) سطح حقوق و دستمزد، (3) پاداش تشویقی، (4) آموزش، (5) انگیزش درونی، (6) امنیت استخدام، (7) مشارکت، (8) انتخاب، (9) رویههای شکایت یا (10) زمان کاری منعطف منجر به مزیتهایی به صورت افزایش بهرهوری، کاهش ترک سازمان توسط کارکنان و بازگشتهای مالی بیشتر خواهد شد. گرچه شواهد آماری هنوز بهاندازه کافی قوی نیستند که ما سه كاركرد دیگر را با اطمینان توصیه نماییم، ما معتقدیم شواهدی که دو تا از آنها ـ تیمها و مشارکت اطلاعات ـ را در نظر میگیرند، برای اینکه آنها را به عاملی کمریسک تبدیل نماید، کافی هستند.
دوم اینکه این بازگشتها میتواند از طریق همکاری اثربخش با متخصصان HRM به طور قابلتوجهی افزایش یابد. به ویژه هنگامی که چندین كاركرد به طور سیستماتیک اجرا شده و یکدیگر را تقویت نماید، اثر HRM روی عملکرد سازمان به طور جزء به جزء دو برابر میشود. دلیل این امر این است که سیستمی از كاركردها برای کسب تمام مزیتهای HRM (یعنی کارکنان ماهر و با انگیزه با توانایی انجام کار) اتخاذ میگردد. عمیق شدن به طور سطحی در هر یک از این حوزهها، تاثیر سرمایهگذاری در سایر حوزهها را تضعیف مینماید. بنابراین اتخاذ یک دیدگاه جامع ضروری است.
توصیه سوم ما نیز همکاری با یک متخصص ماهر HRM میباشد. تاثیر HRM بر عملکرد هنگامی که كاركردها و سیستمهای HRM از استراتژی کسب و کار یک بنگاه اقتصادی حمایت کند، بیشتر است. بسیاری از كاركردهای بررسی شده در این تحقیق نظیر پاداش تشویقی، میتواند برای ترغیب رفتارهای متفاوت (نظیر تلاشهای فردی در مقابل تلاشهای تیمی) به کار رود. این مهم است که متخصصان HRM بر هر كاركرد که استراتژی کسب و کار را حمایت کند، هدفگذاری نمایند.
در نهایت هنگام در نظر گرفتن این انتخابها، مدیران باید فراتر از استراتژی، به تناسب آنها با ویژگیهای سازمان فکر کنند. بهویژه ما دریافتیم در حالی که HRM برای بنگاههای خدماتی با ارزش است، اما بیشترین منافع آن برای بنگاههای تولیدی است. شاید افزایش بکارگیری سیستمها و كاركردهای HRM، بتواند بهرهوری بعضی از تولیدکنندگان را ارتقا دهد که برای کاهش زیانهای هزینهای ناشی از تصمیمات مربوط به خارج سازمان کافی است.
نتیجهگیری
نقش مدیریت منابع انسانی در شکلدهی عملکرد سازمانی، مدتهاست که مورد تردید واقع شده است. تحقیق ما نشان میدهد که این تردید اشتباه است. دادههای بیش از 19000 سازمان روشن میکند که HRM ارزشافزا است. به ویژه ما معتقدیم مدیران از طریق توسعه یک سیستم HRM جامع و یکپارچه درونی که در اهداف، فرهنگ و ساختار سازمان نفوذ کرده، بیشترین منافع را از HRM کسب خواهند نمود. به این ترتیب نه تنها سطح عملکرد سازمانی افزایش مییابد، بلکه موجب میشود سیستم بنگاه اقتصادی، برای تقلید توسط رقبا سختتر شود. تحقیقی که بر مبنای دیدگاه انسان به عنوان منبع اصلی به سازمان میباشد (نظیر بارنی، 1991)، پیشنهاد میدهد که غیر قابل تقلید بودن برای ایجاد مزیتهای عملکردی بادوام ضروری است. یک سیستم HRM همافزا، گذرگاهی است که کارکنان سازمان درآن پتانسیل تبدیل شدن به یک منبع کلیدی مزیت رقابتی و ارتقای عملکرد سازمانی از طریق کار خود را دارند (کراونس و اُلیور، 2006).
شكل1 – كاركردهای HRM و فرآیندهایی كه بیشترین تاثیر را روی آنها دارند
شكل 2 – سه عاملی كه بر اثربخشی مدیریت منابع انسانی تاثیر میگذارد